فیالواقع بهترین حرف همانی است که دکتر احمد سیف بیان کرد و گفت: "انگار قانون هدفمندی یارانه به جز سردرد مردم ایران همه مشکلات دیگر را حل خواهد کرد!"
میگرن هدفمند
فیالواقع بهترین حرف همانی است که دکتر احمد سیف بیان کرد و گفت: "انگار قانون هدفمندی یارانه به جز سردرد مردم ایران همه مشکلات دیگر را حل خواهد کرد!"
شهلا لاله را کشته بود
اینها را گفتم که بدانید من هم با اعدام شهلا جاهد مخالف بودم.گفتم که بدانید من هم حالم از ناصر محمدخانی به هم می خورد.اما... با خودم می گویم مگر شهلا جاهد زن نبود؟ مثل همین زنانی که پس از اعدام او دارند به ناصر فحش می دهند و او را هرزه و هوسباز می خوانند. همین زنانی که به دنبال احقاق حقوق از دست رفته شان در قانون و این مملکت هستند. دمشان هم گرم.کار بجایی می کنند.
اما کاش این زنان همان موقع که شهلا هنوز زنده بود از او می پرسیدند چرا صیغه مردی شد که زن دیگری را به عنوان همسر در خانه داشت؟ چرا شهلا که خود زن بود حقوق زن دیگری را ... یکی مثل خودش را رعایت نکرد.
قانون مزخرفی است که به مردها اجازه داده چند همسر اختیار کنند. اما مطمئنا قانونی وجود نداشته و ندارد که شهلا را ملزم به ازدواج با مردی کند که زن داشت. خواهشا نگویید عشق بود که حالم به هم می خورد.
شهلا زنی بود که زندگی زن دیگری را از بین برد.اما مجازاتش این نبود.
همه این را می دانیم که ناصر به زور و اجبار شهلا را نگرفته بود.به او تجاوز نکرده بود؛ اگر پای هوسبازی و هرزه گری ناصر در میان است آیا شهلا در این وسط مقصر نبود؟
آیا شهلا فقط عاشق بود؟ هوس نداشت؟
نمیدانم در آن روز صبح؛ نُه سال قبل؛ شهلا لاله سحرخیزان را با چاقو کشت یا نه. اما مطمئنم که شهلا لاله را کشته بود.خیلی قبل از آن...زمانی که به گفته خودش عاشقانه با ناصر محمدخانی زیر یک سقف رفت. زمانی که با او خوابید.زمانی که برایش عشوه آمد. زمانی که برایش غذا پخت. زمانی که به گفته برخی دوستان صبح زمستان قبل از ناصر روی کاسه توالت نشست تا آن را برای عشقش!!! گرم کند.
شهلا لاله را زمانی کشت که خواست همسر ناصر محمدخانی شود.
همدردی و همدلی
ولی دلم بیشتر از همه به حال توکا نیستانی سوخت.توکا که واسه راست و ریس کردن دندوناش اونم تو بلاد غربت معطل این حق التحریرهای چلچراغ بود. حالا این دفه که بره زیر دست خانوم دکترای چینی می تونه به این فک کنه که عموزاده خلیلی کی پولشو میده که اون دندون داغونه رو جراحی کنه؟ یا باید بی خیالش بشه؟
ای که همدردی همدلی میاره ناجور!
باز است
بعد از این که دوشب بیدار بودم و از درد دندان محترم خواب به چشمم نیامد به مطب دندانپزشکی رفتم تا مگر از این درد زجرآور خلاصی پیدا کنم.دنداپزشک عزیز پس از کمی کندوکار و شستن و روفتن داخل دندان، پر کردن چاله ایجاد شده را به جلسه بعد موکول کرد و ما را به خانه فرستاد.قبل از خروج از مطب البته سری هم به منشی مطب زدم و ایشان هم بابت تخلیه عفونت دندان مبلغ 110 هزار تومان از من طلب کردند.یاد آن همه برچسب های رنگارنگی افتادم که روی در منازل شبانه می چسبانند و لوله بازکنی و تخلیه چاه 24 ساعته را تبلیغ می کنند آن هم با مبالغ بسیار پایین تر. گفتم: چاه را هم کامل تخلیه بکنند 110 هزار تومان نمی شود؛حالا این که یک دندان بیشتر نیست!
البته بعد مشخص شد که این هزینه مربوط به تخلیه نیست بلکه قیمت کامل ترمیم دندان است و از این لحاظ این قیمت در مقام مقایسه با دیگر دندانپرشکان بسیار مناسب تر است.با این همه درد دندان از بین رفته و درد جیب به سراغمان آمده و هنوزحداقل چهارجلسه دیگر باید در خدمت دهان و دندان محترم باشیم.
ششمین مهرنامه
ششمین شماره مهرنامه از شنبه گذشته روی کیوسک است.اگر نخریده اید قصور بزرگی مرتکب شده اید.تا دیر نشده بجنبید.در این شماره بچه های تحریریه مهرنامه، چه در باب اقتصاد و چه تاریخ و چه ادبیات همت عجیبی بر کوفتن و له کردن کمونیسم به خصوص در آمریکای لاتین داشته اند و آن روی رهبران چپ گرایی چون "کاسترو" و "چه" را نشان داده اند.بد نیست آدم بفهمد کرم از خود درخت است و هیچ ربطی به امپریالیسم و این جور چیزها ندارد.وقتی رهبران جامعه ای بر ایده هایی اشتباه پافشاری کنند و تعصب بورزند واقعا استکبار بی تقصیر است.
پی نوشت: از دوستانی که با مراجعه به کیوسک به در بسته خوردند و بر در و دیوار نوشتند که آمدیم نبودید تقاضا می شود خسارت وارده را به سرعت جبران کنند.کیوسک باز است.
هفتادچراغ استاد
اگر چه چلچراغ به خاطر همین مصاحبه که البته افتخار گرفتنش کم هم نیست قیمت مجله این هفته تا 1500 تومان بالا برده اما خرید همان عکس پشت جلد مجله که هنر حجت سپهوند است خیلی بیشتر از اینها میارزد.در کنار سوال و جوابهای رد و بدل شده با استاد، حجت سپهوند هم در باکس کوچکی نوشته چگونه ایده عکاسی از استاد به ذهنش رسیده و با همان ادبیات خودش استاد را صدا زده (احتمال قریب به یقین صدایش زده: "زندگی! بیا اینجا...) و عکس گرفته است.
به قول استاد (منظور حجت سپهوند است.خودم اینگونه صدایش میزنم) هر کسی که باشی در برابر استاد شجریان کم میآوری، ضربان قلبت کند میشود و فشارت میافتد: "انگار در این سرزمین تنها یک استاد وجود دارد: استاد شجریان و مابقی استادیار هستند."
مصاحبه چلچراغ با استاد شجریان در مورد زندگی شخصی و هنری و ناملایمات اخیر خواندنی است اگر چه میشد صریحتر و بیپرده تر باشد که شاید خود استاد چنین نخواسته است.
مصاحبه با مژگان شجریان دختر 41 ساله استاد هم پر است از اطلاعات در مورد خانواده شجریان.دست آخر هم مطلب پوریا عالمی که البته در اینجا هم میتوانید بخوانید.
پینوشت: مهرنامه بخوانید.
پینوشت2: به چشمهای استاد در عکسهای حجت دقت کنید.
طولانی ما را بخوانید!
"طولانی همشهری ماه با حجت الاسلام طائب است." این جمله عینا از لید گفت وگوی مجله همشهری ماه با حجت الاسلام و المسلمین مهدی طائب (برادر بزرگتر حسین طائب فرمانده سابق نیروی مقاومت بسیج) نقل شده است.حالا تاویل و تفسیر این جمله با خودتان! خدا میداند بعد از این در لید مصاحبهها چه چیزهایی که چاپ نشود: "بلند همشهری ماه با دکتر.... است، مفصل ما با مهندس...را بخوانید، داغ و چالشی همشهری ماه با استاد...را ببینید،!"
گذشته از این اشتباه که احتمالا در زمان کوتاه کردن لید گفت گو اتفاق افتاده این دست اشتباهات در مطبوعههای مکتوب و غیرمکتوب سابقه دارد.از افتادن یک سرکش ناقابل که گاف را به کاف تبدیل کرده و موضع گرفتن مقامات مسئول را به باد داده تا نقطه ای که اضافه تایپ شده و یا یک شوخی که در نهایت چاپ شده است.
اما در داخل این مصاحبه یک نکته جالب دیگر هم وجود دارد که البته هیچ ربطی به اشتباهات ژورنالیستی ندارد و نتیجه صحبتهای نامفهوم مصاحبه شونده است.مهدی طائب ابتدا در قسمتی از گفت و گو در پاسخ به این سوال که "چند برادر هستید" میگوید: "ما چهار برادر هستیم."کمی بعد وقتی بهراد مهرجو میپرسد: "ترتیب سنی برادران چطور است؟" طائب پاسخ می دهد: "محمد، علی، مهدی، حسین و حسن!!!!
پینوشت: همشهری ماه نیمه هر ماه به قیمت 1500 تومان منتشر میشود.به هر حال فقط شهرداری است که میتواند با چنین قیمتی چنین مجلاتی را منتشرکند.نقطه قوت همشهری ماه همین گفت و گوهای منحصربفردش است.
پینوشت2: بخرید و بخوانید تا میتوانید اسراف کنید.مهرنامه روی کیوسک است.
پینوشت3: در این گفت و گو مهدی طائب اتهاماتی هم به عباس عبدی در مورد لو رفتن اطلاعات موشکهای دوربرد وارد کرده بود که عبدی در اینجا پاسخش را داده است.
نفوذی در کیهان
یکی از دوستان چندی پیش لینکی برایم فرستاد که مطلبی به نوشته من در کیهان چاپ شده است. ترسیدم نکند بی مبالاتی کرده باشم و از پشت کیوسک خبری نقل کرده باشم که به درد کیهان و کیهانی ها بخورد.ولی مطلب که در قمستی با نام گردش گودری در روزنامه کیهان به چاپ رسیده بود مینی مالی بود که قبلا آن را در وبلاگ گروهی به کسی نگو نوشته بودم. خیالم راحت شد.رفقا که می آمدند دم در کیوسک به شوخی می گفتند: شریک دزدی یا رفیق قافله؟ نفوذی ما در کیهانی یا نفوذی کیهان در نشریات ما؟
پی نوشت: دوستان کیوسک نه مطلبی برای فروش به کیوسک می آورند و نه چیزی برای خریدن از کیوسک پیدا می کنند.
پی نوشت2: چهارصدمین شماره چلچراغ که دو هفته قبل منتشر شد و شماره ویژه بود اما خالی تر از همیشه. فقط پوریا عالمی داشت و بزرگمهر حسین پور.این کار آقا بزرگ را حتما ببینید.
چای و سیگار
پسر نوح
رسانههای تندروی اصولگرایان در چند وقت اخیر با مشکل بزرگی(از همه لحاظ) به نام سیدحسن نوه امام(ره) مواجه شدهاند. خودشان در گودال خودشان افتادهاند.داستان از آنجایی شروع شد که این رسانهها به جای سیدحسن خمینی از عنوان سیدحسن مصطفوی استفاده کردند و به او لقب پسر نوح دادند که با بدان بنشست.سیدحسن که مصطفوی شده بود و خاندان نبوتش گم، چند روز قبل در مراسم افطاری در کنار رییس دولت نشست و عکسی از خوش و بش این دو منتشر شد که به طرفه العینی باعث شد مصطفوی دوباره خمینی شود و داستان پسرنوح به فراموشی سپرده شود و به جایش حماسه هایی در وصف دست رد زدن به سینه سبزها(البته با رعایت موازین) از سوی سیدحسن که این بار خمینی(با تاکید) شده بود،سروده شود و بر خروجی این رسانه ها قرار بگیرد.اما دریغ که خوشی این توهمات باز با حاضر شدن سیدحسن بر سر سفره عبدا... نوری و دیدار با جمعی از سران اصلاح طلب از بین رفت.حال ماندهاند چه بنویسند.مصطفوی یا خمینی؟ این بزرگترین مساله امروز این رسانههاست!
داستان ادامه دار شیخ و سید
روزنامه رسالت و سایت جهاننیوز در چند وقت اخیر تلاش و همت مضاعفی داشتند تا القا کنند که بین سید و شیخ جدالی درگرفته و هر کدام از دیگری رنجیده خاطر و ناراحت است.هر روز هم خبری ساختگی و بیمایه در همین راستا یا کمک یکدیگر منتشر میکردند. حال دیدار و روبوسی خاتمی و کروبی در افطاری عبدا... نوری و عکسی که نمیتوان آن را ندید آن هم در نزدیکی روز قدس تکذیبیه مناسبی برای این شایعات بود.
پینوشت: پیک سبز را حتما بخوانید.
پینوشت2: یکی از جذابترین قسمت های ماهنامه مهرنامه که این روزها می خوانم پاسخ هایی است که بزرگان در نقد مطالب یکدیگر منتشر میکنند.پاسخ سروش دباغ به سرمقاله محمد قوچانی، جوابیه یوسفی اشکوری به سیدجواد طباطبایی، بحث های ادامه دار زیباکلام و طباطبایی.اگر خواننده بحث های جدی در باب علوم انسانی هستید هنوز میتوانید شماره 4 مهرنامه را از کیوسکها تهیه کنید.
گفتن برقص. دیگه چرا استریپ تیز میکنی ؟
خیلیهای دیگه هم بودن که اومدن. با همون تی شرت با همون نیم آستین همیشگی خودشون.هیچی هم نگفتن که اگه هم میگفتن حرفشون درست و حسابی بود. تو هم خودت باش. خودتو یه جوری نپوشون که مردم مجبور بشن برن عکسای 30 سال پیشت رو رو کنن که لباس زیر هم به زور تنت کرده بودی. خودت باش بابا جان.خودت باش.
حالا یه بار هم پیش میاد که رییس دولت رو ببینی. تو یه جلسه ای، همایشی، چیزی.حالا به عنوان یک هنرمند سابقه دار دست هم دادی؛ جهنم روبوسی هم کردی.دیگه آغوش و بغل و فشار فشور و دوستت دارم چیه مرد حسابی. بیست سال آهنگای مرضیه و دلکش و قمر و بنان و همه روخوندی،هیشکی هیچی نگفت. سنتی خوندی، پاپ خوندی، راک خوندی، ولت میکردن با ساسی مانکن رپ هم میخوندی بازم هیشکی هیچی نگفت. دیگه این کارا چیه میکنی که خودتو سکه یه پول کنی. گیرم تمام این غلط ها رو کردی .دیگه باز چرا میری روش ماله میکشی که بدترش کنی،مصاحبه کردنت چیه؟ خوب کاری میکنن اونایی که بهت سنگ میندازن.این همه سال صداتو گوش ندادن که حالا بیای به اون بگی دوستت دارم.این همه سال هفتهای سه تا کاست دادی بیرون مردم خریدن شاید توش یه آهنگ درست درمون باشه به زور پیدا شد که اونم قبلا یا مرضیه خونده بود یا دلکش یا الهه ؛بعد میای میگی من هنرمند مردمیام و سیاسی نیستم!
حالا فقط حواست باشه.نکنه پیشنهاد ایناها رو گوش کنی.دور و بر ربنای استاد نچرخی خواهشا.
پینوشت1: نوشته یه نفر که قبلا کمی تا قسمتی افتخاری و متعداد معدودی از آهنگاش رو دوس داشت.
پینوشت2:خوشحالم که حداقل هیچوقت از پروانه معصومی خوشم نمیاومده.
پینوشت3: این روزها قبل از افطار تلویزیون رو خاموش میکنم و ربنای استاد رو میذارم و تا جایی که دیوارهای ساختمون اجازه بده صداشو زیاد میکنم.خواهش میکنم ازتون هر جایی که هستین تو خونه؛تو ماشین، خونه اقوام؛ چه روزه دارین چه روزه ندارین؛ قبل از اذون مغرب ربنای استاد رو با هر وسیلهای که دارین پخش کنین.بلند هم پخش کنین.هم فیضش رو ببرین هم عشقش رو بکنین.خدا استاد رو نگه داره.
قطعنامه ما
شورای امنیت قطعنامه داده
من و تو
مادام العمر
ایمن شدهایم
ریاست دورهای دنیا
برای ما همیشگی شده
و ما
تابینهایت میخندیم
پینوشت:این جمعه کلی امضا زدیم
پینوشت: عکس از میلاد کلانتری در یکی از اولین نشستهای مشترک
درخواست فاطمه کروبی از رهبری برای آزادی دانشجویان بازداشتی
کدخدایی در این گفت و گو میگوید: "بعد از اتمام جلسه و زمانی که افراد قصد داشتند آنجا را ترک کنند و زمانی که همه سرپا ایستاده بودیم تا از محل جلسه خارج شویم خانم آقای کروبی گفتند که اگر شما اجازه دهید دانشجویانی که بازداشت شدهاند آزاد شوند که ایشان (رهبری) در جواب گفتند من از شما تعجب می کنم که چنین حرفی را میزنید اگر کسی متخلف و مقصر است باید با او برخورد شود و اگر کسی مقصر نبوده است طبعا آزاد خواهد شد و این که از ما میخواهید چون یک شخص دانشجوست پس از تخلفش صرف نظر کنیم جای تعجب دارد."
با توجه به تاریخ برگزاری این جلسه در 26 خردادماه سال گذشته،مشخص شد که نگرانی فاطمه کروبی و درخواستش از رهبری نظام نه تنها جای تعجب نداشت که باید اقدام متناسبی نیز در جهت رسیدگی به آن صورت می گرفت،چه در آن هنگام نه تعداد بازداشت شدگان زیاد شده بود،نه کوی دانشگاه مورد حمله سبعانه قرار گرفته بود،نه ندا به شهادت رسیده بود،نه فاجعه کهریزک و نه محسن و سهراب...
پینوشت:روایت کدخدایی از سخنان فاطمه کروبی در حضور رهبر انقلاب در خبرگزاری فارس
پینوشت 2:کسانی که در فاجعه کهریزک جان باختند و یا مورد ضرب و شتم قرار گرفتند مثال نقض این جمله اند که اگر کسی مقصر نبوده است طبعا آزاد خواهد شد
منطق فشار
برخوردهای نیروی انتظامی دوباره از دیروز در قالب طرح جدید و البته باز هم نامشخصی به نام "مزاحمین نوامیس" آغاز شده.حالا دوباره کنار خیابان که راه می رویم باید مواظب باشیم ما را به عنوان مزاحم ناموس مردم بازداشت نکنند.اما این معمولا ظاهر قضیه است چرا که همیشه در پس برخوردهای خشن و طرحهای ضربتی پلیس، ماجرای دیگری نهفته است.مثل زمانی که قرار بود بنزین سهمیهبندی شود که ناگهان طرح برخورد با اراذل و اوباش شروع شد و تمام افرادی که به هر صورتی امکان داشت با اجرای طرح دست به اعتراض و شورش بزنند، دستگیر شدند.
این بار هم روشن است.باید فضای این ماه پلیسی و امنیتی باشد.به هر حال خرداد است و پر از حادثه.امکان دارد افراد زیادی هم دستگیر شوند.بهتر است یک سری را از قبل دستگیر کنند.بهانه برای دستگیریهای بعدی هم به دست آمده: خواهرمادر مردم!
راپورت دوم:استدلال منطقی
امام جمعه محترم تهران آیت الله جنتی برای گسترش حجاب فرمودند که "دانشجو نمره میخواهد ناچار است حجاب را بپذیرد".کاری به این ندارم که حجاب خوب است یا بد و در حوزه شخصی است یا عمومی.فقط در این درک و شعور بالا و استدلال منطقی و دکارتیسم آقای جنتی ماندهام.آدم بعضی حرفها را که میشنود احساس میکند به ناموس عقل و شعورش تجاوز شده.کاش پلیس طرح "مزاحمین عقل و شعور" را هم اجرا میکرد.
پینوشت:عکسهای غرورآفرین خبرگزاری مهر(1) و (2) و فارس را از این حماسه ببینید.
پینوشت2: از این به بعد مسافرکشها میترسند برای خانمها بوق و ترمز بزنند.
پینوشت3:خبرگزاری فارس و مهر عکس خواهر مادر مردم را گذاشتهاند به عنوان بدحجاب.تجاوز از این بدتر!
از همین گوشه و کنار
چینی ها انگار آدم کارهای بزرگند.اکسپوی شانگهای را دو روز قبل افتتاح کردهاند؛آن هم با چه عظمتی.برای برپایی بزرگترین نمایشگاه جهان حسابی کار کردهاند. برپایی اکسپوی 2010 شانگهای از المپیک 2008 پکن بیشتر برای چینیها آب خورده اما از هر دو سود سرشاری هم نصیبشان شده و میشود.خوب درک کردهاند قواعد تجارت جهانی را این چینیها.وقتی گلایههای میلاد از برگزاری جشنواره گلهای لاله را خواندم به فکر چینیها افتادم.دیروز گزارش کوتاهی برای این اکسپو در روزنامه پول نوشتم.فقط اگر بخواهم به اعداد و ارقامش اشاره کنم مغزتان سوت خواهد کشید. پس از کسب میزبانی این اکسپو چینیها منطقهای به وسعت 2/6 کیلومتر مربع را تخلیه کردهاند. یعنی 18 هزار خانوار و 270 کارخانه را جابجا کردند.در کل با صرف مبلغی بیش از هفت میلیارد دلار در زمینی به مساحت 5/28 کیلومتر مربع نمایشگاهی ساختهاند که تخمین زده میشود بین 70 تا 100 میلیون نفر از آن بازدید کنند.اگر هم فکر میکنید ایران در این اکسپو که در کشور دوست و برادر برگزار میشود، حضور پررنگ و قابلتوجهی دارد سخت در اشتباهید.عکس ماکت غرفه ایران را ببیند.
وبلاگها
چندی پیش در دنیای وبلاگها به پست جالبی برخوردم.عنوانش این بود:"برای رضا طهماسبی".اما متنش از خودش جالبتر بود: "مردهشور اون ریختتو ببرن! وقتی که آدرس وبلاگتو نمیدی به من، من چجوری بیام بهت سر بزنم؟! از طریق بانو یومی یول؟".
این هم سندش.البته خیلی زود فهمیدم که منظور صاحب وبلاگ من نبودم ولی به هر حال پی بردم تنها رضا طهماسبی موجود نیستم.
م.پارسای عزیز هم لطف کرده بود و چندی پیش در وبلاگش پستی راجع به من گذاشته بود و وبلاگم را معرفی کرده بود. البته فکر کنم در طی این مدت آنچه را که پارسا نوشته بود و توقع داشت نتوانستم برآورده کنم اما به هر حال هنوز رسم تشکر که از بین نرفته.
از قاصدک هم باید به خاطر این که همیشه امور مربوط به قالب و ابزار وبلاگ مرا انجام میدهد تشکر کنم.راستش بلد نیستم و البته علاقهای به یاد گرفتنش هم ندارم.برای جبران این نقص سعی کردم تشکر کردن را خوب یاد بگیرم.
برنده
اما...
بگذار دستم پرتر شود
دور بعد
یک آس هم که داشته باشم
ما حاکم خواهیم شد.
پستخانه
مسئولیت موسسه فرهنگی کیهان، وزارت ارشاد، هشت سال ریاست جمهوری، اقبال عمومی و محبوبیت بالا....اما هیچ کدام از اینها مانع نمیشود تا ممنوع الخروجت نکنند. نگذارند به جلسهای بروی که در آن از دنیای عاری از سلاح هستهای حرف بزنی. در حالی که کشورت هر روز یک خبر خوش هستهای دارد که اعلام کند. ماندهایم با این همه خبر خوش چه بکنیم. این همه سانتریفوژ و این همه پایگاه هستهای جدید. نطنز اصفهان و فردو قم. پس چرا از نیروگاه بوشهر خبری نیست؟ به هر حال این همه خبر خوش هستهای باید از یک جایی نتیجهاش دربیاید و بزند بیرون. پس این انرژی صلحآمیز هستهای کی میخواهد برای ما برق تامین کند؟
تو باز هم ساکت نشستی و وکیلت گفت که ممنوعالخروج نیستی و تنها به توصیه برخی نهادها به ژاپن سفر نکردی.انگار کسی نمیداند که آن نهادها وزارت امور خارجه دولت فخیمه دهم و ب... بودهاند. توصیهای هم درکار نبوده؛ گفتند به فرودگاه نرو و گرنه دست از پا درازتر برخواهی گشت و این برای شما خوب نیست. ما که این را توصیه نمینامیم،وکیلت را نمیدانم.میخوام گلهای بکنم بعد دلم رضا نمیشود. کیهان و رجا و جوان و...به اندازه کافی آزارت میدهند. پاداش سکوتت این بود.همین!
دم مسیحا
شاید داری اشتباهات مدیریتی حضرت عیسی را جبران میکنی.مشایی گفته بود که پیامبران مدیریت صحیح نکردند.تقصیر ما بود که جدی نگرفتیم.حالا هر کدامتان یک گوشه کار را گرفتهاید که زمین نماند.خدا خیرتان بدهد.رییس دولت که خبر از زلزله میدهد و کشتی نوح میسازد که مردم را از تهران خارج کند. وعده پول و زمین میدهد که همه از تهران بروند تا این زلزله که دارد میآید خسارت جانی ندهد.میگوییم کاش زودتر از همه خودش از تهران برود.حیف است زیرآوار ساختمانهای پاستور بماند.احتمالا شدت زلزله در آن مناطق زیادتر باشد. آخر امام جمعه گفته زلزله به خاطر زناست. سابقه تاریخی آن مناطق هم خوب نیست.
ولی فکر نمیکردم تو از بین همه پیغمبران جرجیس...ببخشید عیسی را انتخاب کنی. کشتی ساختن و عصا انداختن و از آتش رد شدن در دنیای امروز سادهتر از زنده کردن مردگان بود.ولی تو پشتکارت بیشتر از اینها بود. معاون اولی و این کارها برایت فوت آب است. تنها چند نفر از دوستانت را لازم داری تا به کمکت بیایند. پروندههای افرادی را که سالها پیش بر اثر حادثه جان داده و خسارت دریافت کردهاند را از میان فایلهای خاک گرفته دربیاورند. پرونده دیگری بسازید، فرد زنده شود بعد دوباره دچار سانحه شود، تو امضا بزنی و بعد بیمه ایران هم با کمال میل خسارت جانی پرداخت کند. واقعا که مسیحای زمانهای...حیف که عمر کسانی که دوباره زندهشان میکنی به دنیا نیست و دوباره میروند. باز جای شکرش باقیست که حداقل بیمه با پرداخت خسارت مرگشان تا اندازهای زحماتت را جبران میکند تا تو و دوستانت آن را خرج امور خیر بکنید.خدا اجرتان بدهد.نمیدانستیم تبلیغات انتخاباتی هم جزو کارهای خیر محسوب میشود. به کارت ادامه بده. کسی به تو کاری ندارد.حتی بزرگترها هم از ترس این که انتخاباتشان کن فیکون شود کاری به کارت ندارند. همچنان بدم و مردگان را زنده کن.
هفت سینت رو بگو
ستار(نود و نه و نود و نه صدم درصد آهنگاش)
ستارهها ( نیمه شب؛ اونم فقط تو آسمون کاشیفرنیا.جایی که میشه راحت و کامل تمام کهکشان راهشیری رو دید، انگار که اون گاوه تازه رد شده باشه و شیرش ریخته باشه تو آسمون.خوشه پروین، دب اصغر، دب اکبر و حتی سها که چشم تیز میخواد واسه دیدن)
سوسِلِنگ (اسم یه پرنده س.فک کنم اسم کتابیش دم جنبانک باشه.عکسش اینه)
سگ (البته فقط قهوهای خودمون)
سجاده (کلا از بچگی دوس داشتم.فک میکردم خیلی باکلاسه آدم رو سجاده نماز بخونه.البته الانم همونجور فک میکنم)
سندباد (کارتون و انیمیشن دوس دارم خب)
خب...سوگلی دیگه.
پینوشت:هفت سینت رو بگو ببینم؟
پینوشت دو: تو ویژه نامه چلچراغ احمد مهرانفر (بازیگر) نوشته: هیچ به فردا میندیش،رنج هر روز برای همان روز کافیست.
خبرهای آخر سال
سید مصطفی تاجزاده چند روزی است که آزاد شده است.خبر خوبی بود،آن هم در آخرین روزهای سال نحسی مثل این سال گاو 88. دوستان میگویند خانهاش آنقدر شلوغ است که جای سوزن انداختن نیست.به قول کیهان از خواص جا مانده و سران فتنه و جاسوسان سیا و موساد همه و همه به دیدنش رفتند تا اغتشاشگران خیابانی که با اسم رمز تقلب در خیابان ها لشگرکشی کردند.خاتمی،موسوی،کروبی و سید یاسر خمینی از شاخصترین ملاقات کنندهها بودند.وقتی کروبی به دیدار سیدمصطفی رفت یکی نوشت: "دیدار نماد شجاعت با نماد مقاومت".حالا از تعریف و تمجیدش بگذریم مقاومت تاجزاده ستودنی بود.
کاش اکبر منتجبی هم در این روزهای باقیمانده تا عید آزاد شود.(فال قهوه اکبر به قلم پوریا عالمی را اینجا بخوانید)
تصویر سال
هفته قبل در خانه هنرمندان نمایشگاه تصویر سال برگزار شد.نرفتم البته.یعنی نتونستم برم.ولی خبر خوشحال کننده این که دوست خوبم سعید عامری در اختتامیه این جشنواره که همین جمعه برگزار شد برنده جایزه بهترین عکس مستند اجتماعی و جایزه بنیاد محسن رسولاف شد.عکس را اینجا در وبلاگ سعید ببینید.
روی کیوسک:ویژهنامههای نوروزی
ویژهنامه نوروزی روزنامه بهار امروز منتشر شده.روی جلدش اکبر هاشمی رفسنجانیه.قیمت امروز روزنامه با احتساب همین ویژهنامه 300 صفحهای پنج هزار تومنه که خب شاید کمی گرون به نظر بیاد ولی فعلا تنها نشریه اصلاح طلبه که تونسته سالنامه بده.پس از دستش ندین.ویژهنامه چلچراغ،سالنامه همشهری و ویژهنامه همشهری جوان هم روی کیوسکه که خوندنشون خالی از لطف نیست.حالا اگه تا دو روز دیگه صبر کنین جزییات بیشتر در مورد این ویژهنامه ها رو همینجا مینویسم.
عکس سال: بیا تو دم در بده
این عکس رو حتما ببینین.اگه مثلا هشت سال پیش چنین اتفاقی رخ میداد چه داد و هوارها که به آسمون نمیرفت.
(1) گفت و شنود
گفتم: شنیدی یک هفته قبل از تعطیل شدن ایراندخت جناب رامین به فاطمه کروبی تلفن زده و علاوه بر تهدید به تعطیلی ایراندخت گفته جمهوری اسلامی باید تا حال ده بار کروبی رو اعدام میکرد؟
گفت:آره شنیدم.
گفتم: بعدش هم فاطمه کروبی حسابی از خجالت آقای رامین دراومده و ایشون رو شسته و گذاشته کنار. آقای رامین هم اولین کاری که تونسته بکنه این بوده که ایراندخت رو لغو امتیاز کنه.
گفت: فردی که شدیدا از دست فرد دیگهای حرصش گرفته بود اونقد لبش رو گاز گرفت که متورم شد.یه دوست فهمیده که از ماجرا هم آگاه بود،وقتی دیدش گفت لبت چی شده مث فندق اومده بالا؟ یارو دستپاچه با حرص گفت دندونم درد می کنه متورم شده.دوستش خندید گفت: فندق به لبت، لبت به دندون/ این سوز... نه درد دندون!
پینوشت یک : حق کپی رایت برای نویسنده محترم ستون گفت و شنود روزنامه کیهان محفوظ است.
پینوشت دو :سایت فرارو چند عکس از تحریریه روزنامههای اصلاح طلب که توقیف شدن اینجا منتشر کرده.اگر چه عکس ها خیلی کم و البته گنگ و مبهمه ولی خب دیدنشون خالی از لطف نیست.
خداحافظی با ایران دخت
هفتهنامه ایراندخت لغو امتیاز شد.به همین سادگی! لغو امتیاز شد تا نشون بده که مملکت هر کی به هر کی تر از اون چیزیه که فکر میکنیم.هیات نظارت بر مطبوعات امروز تشکیل جلسه داد و هفته نامه ایراندخت رو نه توقیف که لغو امتیاز کرد.
مسئولان خبرگزاری فارس هم اونقد ذوق زده شدن که حتی تو خبر تنظیمی شون دستپاچه میان میزنن ماهنامه ایران دخت.نمیدونم شایدم از روی بیسوادی شون باشه. به هر حال این جور خبرها زودتر از همه به فارس می رسه دیگه.
از پارسال زمستون که شروع کردیم تا الان 49 شماره ایران دخت منتشر شد.40 شماره اول که بیشتر اجتماعی هنری بود و ما بازارچه داشتیم. 9 شماره اخیر هم گزارش اقتصادی.
ایراندخت رفت و دیگه می تونین مطمئن باشین که اول هفته دیگه نمیام بهتون بگم هفتهتون رو با ایراندخت شروع کنین.از هفته دیگه نمیگم ایراندخت رو هر وقت از آب بگیری تازه س.چون دیگه ایراندختی در کار نیست.
فقط بعد این یکسال نمیدونم این سهشنبه شب رو کجا باید تا صب بیدار بمونم.
بعدالتحریر: در ادامه جلسه پربار هیات نظارت بر مطبوعات روزنامه اعتماد هم با نامه امضا شده جناب رامین توقیف شد.
کاسبی که بزرگترین صادرکننده خشکبار است
غروب سه شنبه قبل در طبقه زیرین ساختمان شمالی اتاق بازرگانی ایران به دیدار اسدالله عسگراولادی رفته بودم. مردی گفته می شود بزرگترین صادرکننده خشکبار ایران است و البته چه افتخاری از این بالاتر.که آدم تولیدکننده و یا صادرکننده باشد.عسگر اولادی در اتاق مشترک ایران و چین بر صندلی ریاست تکیه زده بود.بلند بلند با منشی های اتاقش حرف می زد و هر چند دقیقه آن ها را می خنداند.پیرمرد خوش مشربی است.در 76 سالگی طبع طنزش را خوب حفظ کرده.در اتاقی که پر بود از تابلوهای قشنگ چینی و چراغ ها و آویزها و حتی پادری چینی با حاج اسدالله از چین و کالاهای بی کیفیت و کالاهای استاندارد و مرغوبش حرف زدیم. کنایه های من را نگفته می فهمید و جواب می داد.حتی فقط وقتی که لبخند میزدم.
حاج اسدالله برادر حاج حبیب الله است.سرپرست کمیته امداد و دبیرکل موتلفه اسلامی.حزب قدرتمندی که البته از مدافعان سرسخت دولت است.با این همه حاج اسدالله می گوید هیچ وقت عضو موتلفه نبوده و نیست اما میگوید سمپات این حزب است و به خاطر برادرش از این حزب دفاع می کند.هر چه حبیب الله در حوزه سیاست به مقام دفاع از دولت سخن میگوید چین بر جبین میاندازد و بالا و پایین میپرد، اسدالله در حوزه اقتصاد با خونسردی کامل و با صراحت تمام از دولت انتقاد می کند.عسگراولادی مرد اقتصاد است.کارآفرین است.مدافع اقتصاد آزاد است.سرمایه دار است و سرمایه اش در خدمت اقتصاد کشور است و چه ازاین بهتر؟ با تلاش او و همکارانش است که هنوز صادرات ما به چین به وارداتمان از چین می چربد.وجود چنین افرادی غنیمت است.کاش بیشتر از این افراد می داشتیم.
بنز حاج اسدالله
زمانی در یک نشریه عکس برخی بازرگانان را در کنار خودروهایشان چاپ کرده بودیم و عسگراولادی هم در کنار بنز سفید رنگ E کلاس مدل 2007 اش.وقتی عکس را دید خندید و با خونسردی گفت: "امام علی میگوید از سعادت مرد مسلمان داشتن خانه وسیع،همسایه خوب و مرکب راهوار است."
کاسب جزء
وقتی دولت نمایشگاه بین المللی را به سازمان تامین اجتماعی نیروهای مسلح به خاطر 800 میلیارد بدهی واگذار کرد و بعد تمام بازرگانان در بخش خصوصی و دولتی به مخالفت پرداختند تا بالاخره این واگذاری لغو شد اسدالله عسگر اولادی در نشست هیات نمایندگان اتاق تهران گفت: "اگر دولت نمایشگاه را به خاطر این مبلغ بدهی می خواهد واگذار کند من به عنوان یک کاسب جزء آن را می خرم."
پی نوشت 1:صحبتهایم با عسگراولادی به زمان حال ختم نشد و به اول انقلاب و دولت میرحسین موسوی و مرحوم عالینسب هم کشیده شد.متن حرف ها را اینجا بخوانید.
پی نوشت 2:متن کامل صحبت های عسگراولادی در مورد چین و واردات کالاهای بیکیفیت و کالاهای مرغوب را در اینجا بخوانید.
پی نوشت3: اگر دیروزهفته خود را با ایراندخت آغاز نکرده اید هنوز دیر نشده،ایراندخت را هر وقت از کیوسک بگیری تازه ست.
تاسيسات دريايي را شركت وابسته به ناجا خريد
ناجا هم وارد اقتصاد کلان شد
نیروی انتظامی جمهوری اسلامی با خرید یکی از عظیمترین شرکتهای فنی و مهندسی در زمینه ساخت و توسعه تاسیسات دریایی نفتی وارد فاز جدیدی از فعالیتهای خود شد.چهارشنبه گذشته 28 بهمن ماه پس از پایان مزایده شرکت مهندسی و ساخت تاسیسات دریایی ایران 49 درصد سهام این شرکت که متعلق به سازمان گسترش و نوسازی صنایع بود به یکی از شرکتهای زیرمجموعه بنیاد تعاون ناجا واگذار شد تا این نیروی نظامی امنیتی نیز پس از سپاه پاسدارن و بنیاد تعاونش وارد عرصه فعالیتهای اقتصادی کلان شود.
گذشته از درستی یا نادرستی ورود نهادهای نظامی به این حوزه،این واگذاری مطابق اصل 44 قانون اساسی جهت خصوصی سازی صنایع دولتی صورت گرفته و این میزان سهام باید به یک شرکت خصوصی میرسید.اگر چه آقایان به اندازه کافی استدلال دارند که شرکت خریدار دولتی نیست ولی آیا میتوان آن را بخش خصوصی به حساب آورد؟ شرکت ناجی قدر وابسته به شرکت سرمایه گذاری مهرگان از زیرمجموعههای بنیاد تعاون ناجا که با نوشتن قیمتی به مبلغ بیش از 140 میلیارد تومان برنده مزایده شرکت تاسیسات دریایی ایران شده بیشک قدرتمندتر از بخش خصوصی خواهد بود.نمیدانم صندوق بازنشستگی کارکنان صنعت نفت که مابقی 51 درصد سهام این شرکت را در اختیار دارد چگونه خواهد توانست با قدرت نیروی انتظامی در انتخاب هیات مدیره دست و پنجه نرم کند.
حال نکته جالبتر این که بدانید بنیانگذار این شرکت مهدی هاشمی رفسنجانی فرزند اکبر هاشمی رفسنجانی بوده که سالها نیز در کسوت مدیرعامل و رییس هیات مدیره این شرکت فعالیت کرده و البته رشد این شرکت و انعقاد قراردادهای کلان با شرکتهای خارجی هم تا حدود زیادی مرهون لابیهای مهدی هاشمی است.
اگر چه پس از خروج مهدی هاشمی حرف و حدیثهای زیادی بر سر قراردادهای این شرکت با شرکت استات اویل بزرگترین شرکت نفتی نروژ شایع شد و این شرکت نفتی به پرداخت رشوه متهم شد اما با تبرئه این شرکت تمامی قضایا فراموش شد تا زمانی که محمود احمدی نژاد در مناظره انتخاباتی با میرحسین موسوی دوباره از مهدی هاشمی نام برد و او را در دادگاه خودش متهم به فساد اقتصادی کرد.
کار من نتیجه گیری نیست که نه توانش را دارم و نه اطلاعات کافی در موردش،اما شخصا ترجیح میدهم کسانی مثل مهدی هاشمی در راس مدیریت چنین شرکتهایی باشند تا نهادهای امنیتی نظامی.چرا که حداقل میتوان در صورت بروز هر گونه خطا فردا یقه او را چسبید اما چه کسی میتواند مسئولان ارشد نیروی انتظامی یا افراد تحت حمایت آنها را در مورد قراردادهای تاسیسات نفتی که ارقام کلانی دارند بازخواست کند و از آنان توقع نوضیح چند و چون ماجرا را داشته باشد.
داستان خصوصی سازی اقتصاد دولتی ما دارد به اقتصاد نظامی امنیتی میانجامد.
پینوشت:برای خواندن ماجرای کامل این واگذاری،قیمتهای مزایده و نقش مهدی هاشمی گزارش روزنامه پول را در اینجا بخوانید.
پینوشت دو:منتظر باشید تا شرکت دولتی بعدی را یک نهاد وابسته به ارتش بخرد.البته اگر اشتهای سیریناپذیر بنیاد تعاون سپاه بگذارد.
پینوشت سه:هفته خود را با ایراندخت آغاز کنید.
بعدالتحریر:خوشبختانه شرکت مذبور در تماسی که با دفتر روزنامه داشته اصل خبر را تایید کرده و تنها به این نکته اشاره کرده که نام درست این شرکت ناجی قدر است که در گزارش روزنامه ناجی غرب ذکر شده بود.جالتر این که فرد مذکور که تاجایی که به خاطرم مانده خود را معاون اقتصادی شرکت معرفی کرده گفته: ما روزهای قبل حداکثر 5 تماس تلفنی داشتیم اما امروز بیش از صد بار زنگ تلفنمان به صدا درآمده است!!!
مهرنامه بخوانید
راپورت ویژه: مهرنامه میآید
شکی نیست که باید دوران فعلی را خزان مطبوعات نامید.دلایل این مدعا هم فراوان و متفاوت است.از بازداشت و زندانی شدن روزنامهنگاران گرفته تا بسته شدن مطبوعات و اخطارهای فراوانی که به لطف معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد هر روز به روزنامهها و جراید ارسال میشود.با این همه هنوز هم میتوان انگشت شمار جرایدی را یافت که از فضای حداقلی موجود استفاده میکنند تا حداکثر ممکن را انجام دهند.در همین راستا ماهنامهای با نام مهرنامه آماده شده که هفته آینده اول اسفند ماه توزیع خواهد شد.این ماهنامه که البته مراحل تهیه و آمادهسازی آن برای حضور در صحنه مطبوعاتی به دلیل حساسیت سردبیر و دبیران تحریریه در انتخاب مطالب و چیدمان آن در صفحات طولانی شد خوشبختانه به گونهای چاپ شده و مطالبی در آن منتشر شده که هر خواننده مشتاق به علوم انسانی را مجذوب و چه بسا تسخیر میکند.
این ماهنامه که در زیر عنوانش نوشته شده ماهنامه علوم انسانی به سردبیری محمد قوچانی و با همکاری دوستانی که جملگی از تحریریه هفته نامه ایراندخت هستند منتشر شده است.غالب مطالب آن نیز مقالات مفصل و گفت و گوهایی چالشی در باب علوم انسانی است. برای هر رشته از میان رشته های مختلف علوم انسانی موضوعی انتخاب شده و سپس متفکران دانشگاهی به آن پرداخته و آن را نقد و بررسی کردند.مثل واژه سلطانیسم که از زبان سعید حجاریان در قسمت اعترافات تلویزیونی پخش شد و هیچ کس هم نفهمید که سلطانیسم چه بود و چه ارتباطی به قضایای پس از انتخابات داشت.حال می توانید پرونده کاملی در قسمت علوم سیاسی مهرنامه در مورد سلطانیسم بخوانید.یا این که مارکس وبر که نامش به کرات در ماه های اخیر آورده شد کیست؟
در قسمت های مختلف دیگر میخوانید: لمپن ها چگونه به وجود آمدند و وارد ادبیات سیاسی شدند و لمپن ها معروف چه کسانی بودند؛اصلاحات اقتصادی اوباما به کجا میرود؛ آسیب شناسی طرح هدفمندی یارانهها در دولتی که معلوم نیست لیبرالیسم اقتصادی را میپسندد یا تکفیر میکند؛همپیمانان ما در عرصه جهانی(روسیه و چین) تا کجا و تا چه حد پشتبان ما خواهند بود؛عکسها و گفت و گوی منتشر نشدهای با مهدی سحابی و نقد ترجمههایش و ......
مناظره سروش دباغ و احسان شریعتی(فرزندان عبدالکریم سروش و علی شریعتی) نیز که عکسشان بر جلد مهرنامه نیز نقش بسته یکی از خواندنیترین و البته تامل برانگیزترین مطالب اولین شماره این ماهنامه است.
در بخشی که در زیرمجموعه علوم انسانی از سیاست و اقتصاد گرفته تا حقوق،علوم اجتماعی و ادبیات...میتوانید در مهرنامه مطالب محسورکنندهای بیابید که در زمان اکنون بعید میدانم در نشریهای دیگر بتوانید مثال آنها را پیدا کنید.
مهرنامه ضمیمهای نیز به همراه دارد که علاوه بر چاپ اشعار و داستانهای جدید قسمتی را به معرفی کتاب اختصاص داده که در آن میتوانید تازههای نشر را با معرفی مختصر و مفیدی ببینید.کتابهایی که بیشک هر کدام شما را به خرید وسوسه خواهند کرد.
مهرنامه با قیمت چهار هزار تومان از شنبه آینده در کیوسکهای مطبوعاتی در دسترس خواهد بود.نگویید قیمتش بالاست.برای به دست آوردن چنین مجموعه کاملی در کنار هم بسیار بسیار بیش از این باید بها بپردازید.
ایراندخت،شماره 46 سوم بهمن 88
هیچگاه نخواستم در تمجید از جریدهای بنویسم که خود در آن مشغولم اما این شماره اخیر ایراندخت آنچنان نغز و ناب به طبع و نشر رسیده که نتوانم در قبالش سکوت کنم.با این همه باز هم سخنی از خود جریده بر زبان نمیآورم که خود خوانی و خود دانی اما مشتاقم که تنها چند نکته در باب دیدگاه و آراء گردانندگانش بگویم.مشخصه این شماره نه طرح روی جلدش،سید محمد خاتمی،است که در لابلای خطوط چاپ شده پنهان است؛از نوشتههای مقطع اما پیوسته محمد قوچانی در صفحات نخستش تا کمیک استریپ بزرگمهر حسینپور در پایانش.
آقای سردبیر
نگارش قوچانی همانگونه است که یک سیلی محکم بر گوش به خواب رفتهای.حقایق گم شده در لابلای وقایع،چشمی بینا میخواهد و معدودی چنین قوه باصرهای دارند.اگر خساست خرج نکنند و هنری برای بیان داشته باشند دیدن از دریچه چشم آنان لذتی دارد که در وصف نیاید.قوچانی چنین چشمی است.مثال آنچه که او در فیلم "شب در موزه 2" میبیند و روایت میکند تا بروی دوباره فیلم را از گوشه و پستو بیابی و به تماشا بنشینی.
سنتی خوب دارد آقای سردبیر.در نوشتههایش از جریده خودش نمینویسد اما تا میتواند مطبوعههای دیگر معرفی میکند.چه کتابی باشد چون "کتابفروشی" به همت ایرج افشار که خواننده را مجاب به خریدن کند و چه گاهنامه "بخارا" باشد به کوشش علی دهباشی که قوچانی همه جا عزیز میخواندش.
نکته مهم دیگری که در همین نوشتهها بدان پرداخته شده در صحبتی در باب مذمت فقر و مدح ثروت است.آن جا که به نقل از علی اکبر داور، روحش شاد، مینویسد که "اقتصاد علم ثروت است نه فقر.ثروت است که فقر را ریشه کن میکند و نه قناعت. ملت قانع گدا خواهد شد و مردمی که بگویند گر نباشد شانه ای از بهر ریش، شانه بتوان کرد با انگشت خویش مستحق نکبت و ادبارند." و خدا میداند که چقدر این سخنان به مذاق خبرنگار مسلکی اقتصادی خوش میآید.
اینان کجا و آنان کجا
در حیرتم از مناعت طبع و نگاه حرفهای برخی قلم بدستان که حتی وقتی جریدهای که از برگ اول تا آخرش سراسر حمله و پرده دری و بیمروتی و ستم و خروج از انصاف و عدل است و وابسته به پایگاههای قدرت نیز به محاق توقیف میرود،خوشحال که نمیشوند هیچ،افسوس میخورند و ابراز تاسف میکنند که حذف پسندیده نیست بلکه خطرناک است و بگذارید در فضای باز مطبوعاتی همه با هم نفس بکشیم.مقایسه میکنم با برخی به ظاهر فعالان عرصه مطبوعات که همواره از توقیف مطبوعات اصلاح طلب پایکوبی میکردند که انگار سنگر دشمن فتح کرده اند.
و دیگر...
بهنود نوشتهای دارد من باب شباهت مرتضوی و گنجی و احمدی نژاد.....پروندهای از منش نخست وزیر اول،مهندس بازرگان و بعد نوشتههایی در مورد شخصیت بزرگش به قلم یاران و هممسلکانش.....پوریا عالمی هم با رجب و ننه رجب به ایراندخت آمده.....و اگر اقتصاد به مذاقتان سازگار نیست حداقل اولین نوشته صفحات اقتصادی در مورد انقلاب منقلب بانکی به قلم محمد طاهری را بخوانید.