سگ ها و آدم ها

از زمانی که وارد عالم مطبوعات شدم، که البته به ضرب و زور بیش از سه سال می شود، همیشه سعی کردم در مقابل دبیر سرویس، سردبیر و در کل خبرنگاران و روزنامه نگاران باتجربه تر گوش شنوایی باشم و آنچه را که از پیراهن پاره کردن هایشان و مصائب شیرین حرفه مشترکمان بازگو می کنند ضبط و ثبت کنم تا شاید گرهی از کلاف هزار توی کارم باز کنم و قدمی ولو کوچک به جلو بردارم. از آنجایی هم که بخت، استثنائا در این مورد،یارم بود و باد موافق بر قایق لکنته ام وزید با گروهی همکار شدم که در عرصه خبر بهترینند و همیشه ناب ترین تجربه ها و درس ها را در انباز خود بر دوش دارند.
یکی از مهمترین نکات خبرنویسی،جدا از صحت و سقم آن،در باب اهمیت خبر خلاصه می شود و این که اصولا خبری که می خواهی برای آن کاغذ و جوهر و نیرو مصرف کنی به درد لای جرز می خورد یا نه.در این باب دبیر سرویس همیشگی من دائم جمله ای برایم نقل می کرد بدین مضمون که: "این که سگی پای مردی را گاز گرفت خبر نیست و ارزشی ندارد.اگر مردی پای سگی را گاز گرفت به فکر نوشتن خبرش باش".

راپورت اول:گروه دو نفره
پای اخبار شبکه خبر رسانه ملی نشسته بودم و گوش تیز کرده بودم.گوینده اخبار خبری با این مضمون گفت: "مامورین نیروی انتظامی ارومیه یک گروه از قاچاقچیان کالا و مواد مخدر را شناسایی و از بین بردند.در درگیری بین مامورین پلیس و افراد این گروه دو نفر از سوداگران مرگ کشته شده و بقیه موفق به فرار شدند!!!
نمی دانم باید چند نفر دور هم جمع شوند و کار مشترکی ولو قاچاق انجام دهند تا بتوان آن ها را گروه نامید ولی مطمئنم با کشته شدن دو نفر یک گروه از هم نمی پاشد.هنوز در نتیجه گیری و خبرنویسی مسئول خبر تلویزیون مانده ام.

راپورت دوم:افزایش یعنی چی؟
یکی از روزهای ماه رمضان است.قبل از افطار و دوباره اخبار صدا و سیمای ملی.گوینده خبر با هیجان و نیش باز تا بناگوش اعلام می کند: "در ماه مبارک رمضان اهدای عضو افرادی که دچار مرگ مغزی شده اند از سوی خانواده های آنان افزایش یافته است و .... کمی چرت و پرت دیگر به همراه چند نما از اتاق عمل و شکم باز و قلب و کبد.پس از این تصاویر پزشک جراحی که در مورد نحوه اهدای عضو و مدت زمانی که خانواده ها باید تصمیم به این عمل انسانی بگیرند تا بتوان از حداکثر اعضای بدن متوفی استفاده کرد، گفت: "متاسفانه هنوز خانواده ها نتوانسته اند با اهدا عضو عزیزانشان که دچار مرگ مغزی می شوند کنار بیایند.با این که در طول این ماه نزدیک به 150 مورد مرگ مغزی داشتیم تنها در دو مورد خانواده ها حاضر به اهدا عضو شدند...."
هنوز که هنوز است نفهمیدم کسانی که خبرهای صدا سیما را می نویسند افزایش را چه معنا می کنند.

دو لطیفه از کیهان
*در شهرستان اصفهان روزنامه کیهان به سختی یافت می شود، به طوری که در غالب باجه ها در همان یک ساعت اول کیهان تمام می شود.
روستا از اصفهان

*در برخی از شهرستان ها روزنامه کیهان از ساعت 15 به بعد یافت نمی شود.لطفا رسیدگی کنید.
یک خواننده کیهان



آلات جرم

دیروز گزارش هیات سه نفره قوه قضاییه که از طرف آیت الله لاریجانی مامور رسیدگی به پرونده بازداشت شدگان اخیر شده بودند منتشر شد و طی آن تمامی مدارک و مستندات ارائه شده از سوی مهدی کروبی جعلی و ساختگی اعلام شد و وی متهم به تشویش اذهان عمومی و اقدام علیه امنیت ملی شد.گزارش نیز به مراجع ذیصلاح قضایی جهت پیگیری ارسال شد.یعنی اگر چند وقت دیگر مهدی کروبی نیز به جمع دستگیر شدگان اضافه شد تعجب نکنید.آقایان در پی این کار هستند تنها به قول آن پادشاه اخترک نشین با اورنگ مخملی با شم پادشاهی خودشان منتظرند تا مقدماتش فراهم شود.
راپورت اول:بنویسید شیخ شجاع می خوانند شیخ ساده لوح
در طی پروسه ای که از سوی آقایان اعم از نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و رسانه ای مثل کیهان نشینان و برادران و خواهران محترم شاغل در 20:30 دنبال می شود دائم اصرار بر این است که مهدی کروبی شیخی ساده لوح نشان داده شود که تنها تحت تاثیر اطرافیان خود است و هیچ حرف و ایده ای از خود ندارد.به همین دلیل است که مدت هاست آقایان بر این طبل می کوبند که شیخ انقلابی قدیم این روزها بازیچه دست مشاوران خود شده است.البته آقایان دیگر نمی گویند این روزها که یرخی از مشاوران شیخ در زندان به سر می برند و بقیه خانه نشین شده اند چگونه هنوز هم شیخ را به بازی می گیرند.البته برای هر کسی که با خصوصیات مهدی کروبی آشنا باشد می داند که با وجود این که بهترین تیم مشاوران را در انتخابات اخیر داشت همیشه یک قدم از آنان جلوتر بود.
در جلسه دوم همان هیات سه نفره با کروبی دادستان فعلی کل کشور و وزیر اطلاعات اخراجی سابق خطاب به آقای کروبی می گوید: "حاج آقا می خواهند با شما بازی کنند و شما را فریب دهند،شما فریب نخورید این حرف ها همش بازی است و می خواهند شما را بر علیه نظام بشورانند" و مهدی کروبی چنین پاسخ می دهد: "حرف های چرند و بی سر و ته نزن، آن قدر بی لیاقت بودی که احمدی نژاد تو را از کابینه اش بیرون انداخت".
راپورت دوم: یک آزادی،چهار دستگیری
این طور که مشخص شده انگار آقایان برای آزادی هر نفر باید چند نفر دیگر دستگیر کنند.دیشب محمد رضا جلایی پور با قید وثیقه دویست میلیونی آزاد شد.خبر خوبی بود ولی بلافاصله پس از آن ابراهیم امینی عضو هیات رئیسه مجلس ششم و از مشاوران مهدی کروبی و عضو کمیته پیگیری وضعیت بازداشت شدگان و شمس الدین عیسایی از ستاد میرحسین موسوی بازداشت شدند. روسای این کمیته یعنی علیرضا بهشتی و مرتضی الویری هم که هفته قبل بازداشت شده بودند.

راپورت سوم:آلات جرم
هفته قبل در مراسم افطاری مهدی کروبی با بچه های روزنامه اعتماد ملی عباس عبدی در مورد ادعاهای آقایان در مورد عدم ارائه مدارک در مورد تجاوز جنسی به شوخی به کروبی گفت: "حاج آقا خوبه به آقایون بگین اگه منظورشون از مستندات مربوط به تجاوز جنسی عین آلات جرمه که من شرمنده م نمی تونم اونا رو بیارم نشون بدم".

شانس نداریم


دوشنبه شانزدهم شهریور،یعنی همین دو شب پیش بچه های روزنامه اعتماد ملی افطار را میهمان مهدی کروبی در دفتر حزب اعتماد ملی بودند.بعد از توقیف روزنامه فرصتی نشده بود تا بچه ها دوباره دور هم جمع شوند و این مراسم فرصت دوباره ای بود تا حداقل کسانی که در حال حاضر از همه لحاظ در فشار هستند حداقل چند ساعتی دیداری تازه کنند و صحبتی از گذشته و خنده ای شاید.
مهدی کروبی نیز بر سر سفره افطار حاضر شد و البته بیش تر در پی آن بود با شوخی و خنده و روحیه ی از دست رفته را باز گرداند. به هر حال کسی فکر نمی کرد تنها یک روز بعد علاوه بر پلمپ دفتر کروبی و دفتر حزب اعتماد ملی مرتضی الویری و علیرضا بهشتی هم دستگیر شوند.


راپورت اول:موج جدید دستگیری ها
دیشب ماموران دادستانی پس از این که دفتر مهدی کروبی را پلمپ کردند و اسناد و مدارک زیادی را خود بردند به خانه مرتضی الویری نماینده کروبی در کمیته پیگیری وضعیت بازداشت شدگان حوادث اخیر رفتند و او را دستگیر و بازداشت کردند.خبر بازداشت الویری که به دفتر ایراندخت رسید عماد الدین باقی که آنجا بود گفت احتمالا دادستانی ترسیده علیرضا بهشتی را به خاطر نام و آوازه پدرش دستگیر کند و به همین علت به سراغ الویری رفته است.هنوز جمله اش تمام نشده بود که یکی وارد شد و گفت علیرضا بهشتی هم بازداشت شد.

راپورت دوم:عاطفه امام
جواد امام از بزرگان حزب کارگزارن سازندگی است که در جریانات اخیر بازداشت شده و مدت هاست که در انفرادی به سر می برد و تاکنون لب به سخنی در دادگاه باز نکرده است.شاید برای شکستن همین مقاومت پدر بود که دختر 18 ساله ی او را بازداشت کردند.
روز اول هفته عاطفه را دستگیر کردند و در حرم عبدالعظیم حسنی با سبعیت تمام به او گفته بودند آخرین زیارتت را بکن.بعد هم پس از این که دایم او را با چشم بند از یک مکان به مکانی دیگر منتقل می کردند به او گفتند که باید به ارتباط نامشروع با جند نفر اعتراف کند و از او خواستند که در این مورد با مادرش تماس بگیرد و از او هم مشورت بخواهد.لازم به ذکر نیست که این مکالمه ضبط شد تا به عنوان اهرم فشار برای پدری از همه جا بی خبر مورد استفاده قرار بگیرد.عاطفه امام را پس از بیست و هشت ساعت با چشم بند به بهشت زهرا بردند و در میان قبرهای بی نام و نشان با چشم بند رها کردند و او را تهدید کردند که چشم بندش را باز نکند و دخترک آنقدر ترسیده بود که ساعتی بدون این که کسی از مامورین آنجا باشد با چشم بند بی صدا ایستاده بود.پس از ساعتی که جراتی پیدا کرد و چشم بند را باز کرد خود را تنها دید و فقط با دیدن مناره ها و گنبد حرم امام توانست راه خود را بیابد و به جایی برسد که با منزل تماس بگیرد.ماموران البته چادر او را به وی پس ندادند تا به همراه مکالمه ضبط شده اش با صدای گریان برای پدری دربند ببرند تا مگر این گونه اعترافی به دروغ بگیرند.

راپورت سوم:باز هم مناظره
در جلسه افطاری با مهدی کروبی یکی از بچه های روزنامه از وی پرسید که نقل قولی که از وی پس از مناظره در مورد جوابش به احمدی نژاد در مورد آن سیصد میلیون همه جا پخش شد حقیقت دارد یا نه و آیا وی چنین حرفی به احمدی نژاد گفته یا نه که تمام بچه ها و خود شیخ زدند زیر خنده.شیخ در همان حال که می خندید گفت:
یعنی این قدر بدبخت شدم!!
پس از پایان خنده های جمع کروبی گفت که چنین حرفی نزده که در شان هیچ کدام از طرفین نبوده اما به نکته ای دیگر اذعان کرد.کروبی گفت زمانی که داشتم با احمدی نژاد در مورد قصد آمریکایی ها برای دزدینش در عراق صحبت می کردم و می گفتم که دنیا قانون دارد و این چه حرفی است که تو می گویی می خواستند مرا بدزدند یه لحظه خواستم بگویم"
از این شانس ها نداشتیم که تو رو بدزدند و راحت بشیم" که البته حرفم را خوردم و نگفتم.چقدر خندیدیم به صداقت و صراحت شیخ.


برای آن که باید باشد و نیست



روزنامه نگار شدن چه دشوار

لازم نيست من هم بگويم كه تحريريه بدون آقای سردبیرانگار غم خانه است كه قبل از من بسيار گفته اند و نوشته اند.لازم نيست بگويم كه وقتي محمد قوچانی هست همه با چه شور و شوقي كار مي كنند و حالا كه نيست براي كسي دل و دماغ نمانده.لازم نیست که من هم بگویم حرفه ای ترین کار ژورنالیستی را در نشریاتی دیده ام که سردبیرش محمد قوچانی بوده که همه این را می دانند.لازم نیست بگویم که وقتی روی دکه کیوسک ها را نگاه می کنم چقدر روزنامه و مجله مختلف می بینم که حالا از ایده های قوچانی استفاده می کنند و شاید خیالشان هم نباشد بیش از 70 روز است که آقای سردبیر در اتاقش، در تحریریه و حتی در خانه اش نیست.
هيچ كس از ما فكر نمي كرديم كه روزگار اين گونه بي رحمانه بچرخد.فكر نمي كرديم كه در پي آن چه حماسه آزادي و دموكراسي ناميده مي شد سردبيرمان را از دست بدهيم و شاید هنوز باور نکرده ایم که محمد قوچانی در پشت میله هایی است که انگار با دستان بی گناهان بیشتر خو گرفته است.هنوز هیچ کدام از ما باور نکرده ایم که آقای سردبیر به جبر زمانه اسیر نگاهی شده که تفکری در پشتش نیست.هنوز هم شب های چهارشنبه ساعت از یازده که می گذرد همه انگار چشم به در دوخته مانده اند تا آقای سردبیر با چهره خسته و کتاب و روزنامه به دست بیاید و باز هم با لبخند های همیشگی اش از کار بگوید و حتی در اوج کار و مشغله لبخندش را از ما دریغ نکند.مثل همان روزی که ما در روزنامه اعتماد ملی همانند هميشه در صفحه بندي تاخير داشتيم.قوچانی با عصبانیتی تصنعی و گرهی که به سختی بر ابروان انداخته بود آمد و گفت شما مي خواهيد بعد از صفحه اول صفحه تان را ببنديد؟ و دیگر بیشتر از آن نتوانست آن حالت را به چهره بگیرد و با خنده من قوچانی هم خندید و گفت: به چی می خندی آخه؟

اردیبهشت سال گذشته در انجمن صنفی روزنامه نگاران به آقای سردبیر گوش می دادم که می گفت : روزنامه نگار شدن چه آسان،روزنامه نگار مردن چه دشوار. حالا فکر می کنم زمانی که روزنامه نگاری و ژورنالیسم تعریفی جز قوچانی ندارد روزنامه نگار شدن سخت ترین کار دنیاست.چگونه می توانم بگویم روزنامه نگار شدن کاری سهل است وقتی روزنامه نگاری در محمد قوچانی خلاصه شده است.چگونه می توانم بگویم روزنامه نگار شدن ساده است در حالی که قوچانی را می بینم که برای روزنامه نگار شدن و روزنامه نگار ماندن چه سختی ها که از سر نگذرانده و چه مصائبی را تحمل نکرده است. حالا مطمئنم که روزنامه نگار شدن سخت ترین کار دنیاست.

داشتم همین مطلب که نه، درددل را می نوشتم که سعید عامری عکسی از آقاي سردبير نشانم داد مربوط به یک سال قبل و باز هم چهره خندان آقای سردبیر.لبخندی که هیچ گاه حتی در اوج کار و فشار و حتی توقیف شهروند امروز ندیدم در مقابل بچه های تحریریه از چهره اش محو شود جز آن زمان که مدتی کوتاه بر صفحه تلویزیون نشسته بر صندلی دادگاهی دیدمش که بي گناه و بي دليل در آن نشسته بود.دوس داشتم طوري كه بشنود داد بزنم: "برگرديد. دلمان براي خنده هاتان تنگ شده آقاي سردبير".