میگرن هدفمند

روی کیوسک را به گند کشیده‌اند.کارشان همین است.خزعبلاتی تحویل ملت می‌دهند که آدم رویش نمی‌شود این مطبوعه‌ها را بگذارد روی کیوسک.از وقتی یکی گفت مخالفان هدفمندی یارانه‌ها و آنهایی که سیاه‌نمایی می‌کنند و چوب لای چرخ هدفمندی می‌گذارند را باید اعدام کرد، کسی مخالفت که هیچ انتقاد هم نمی‌کند. در عوض عده‌ای که تمام وجودشان جهت اثبات این جمله است که "همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید" راه افتاده‌اند و سخن‌پراکنی می‌کنند و می‌خواهند هدفمندی یارانه‌ها را با "چیز" جور دربیاورند. یکی می‌گوید هدفمندی یارانه‌ها باعث کاهش مصرف سوخت می‌شود.دیگری می‌گوید هدفمندی یارانه‌ها باعث افزایش قدرت خرید مردم و رونق صنایع می‌شود.آن یکی می‌گوید هدفمندسازی باعث از بین رفتن بیکاری می‌شود.آن دیگری می‌گوید هدفمندی باعث رونق سرمایه‌گذاری خارجی!! می‌شود و به همین ترتیب و این طرح عظیم باعث افزایش بهره‌وری در تمامی عرصه‌ها، جلوگیری از حاشیه‌های اقتصاد، گل شدن شوت بازیکنان تیم ملی فوتبال، قبولی بیشتر دانش‌آموزان در دانشگاه، ازدواج جوانان، راحت کار کردن مزاج مردم... خواهد شد.
فی‌الواقع بهترین حرف همانی است که دکتر احمد سیف بیان کرد و گفت: "انگار قانون هدفمندی یارانه به جز سردرد مردم ایران همه مشکلات دیگر را حل خواهد کرد!"

شهلا لاله را کشته بود

روی کیوسک پر است از نشریاتی که عکس خدیجه جاهد یا همان شهلا را بر روی صفحه اول بزرگ چاپ کرده اند و از اعدامش نوشته اند.در دنیای مجازی هم وضعیت همان است.فقط بی پرواتر و صریح تر. تقریبا واکنش همه یکسان است: ناراحتند، عصبانی اند، افسرده اند، اشکی ریخته اند، به ناصر محمدخانی فحش داده اند و بد و بیراه گفته اند که احتمالا حقش هم هست، برای شهلا دل سوزانده اند، به نظام ناسزا داده اند یا هم با مجازات اعدام مخالفت کرده اند که احتمالا عاقلانه ترین واکنش هم همین بوده است.
اینها را گفتم که بدانید من هم با اعدام شهلا جاهد مخالف بودم.گفتم که بدانید من هم حالم از ناصر محمدخانی به هم می خورد.اما... با خودم می گویم مگر شهلا جاهد زن نبود؟ مثل همین زنانی که پس از اعدام او دارند به ناصر فحش می دهند و او را هرزه و هوسباز می خوانند. همین زنانی که به دنبال احقاق حقوق از دست رفته شان در قانون و این مملکت هستند. دمشان هم گرم.کار بجایی می کنند.
اما کاش این زنان همان موقع که شهلا هنوز زنده بود از او می پرسیدند چرا صیغه مردی شد که زن دیگری را به عنوان همسر در خانه داشت؟ چرا شهلا که خود زن بود حقوق زن دیگری را ... یکی مثل خودش را رعایت نکرد.
قانون مزخرفی است که به مردها اجازه داده چند همسر اختیار کنند. اما مطمئنا قانونی وجود نداشته و ندارد که شهلا را ملزم به ازدواج با مردی کند که زن داشت. خواهشا نگویید عشق بود که حالم به هم می خورد.
شهلا زنی بود که زندگی زن دیگری را از بین برد.اما مجازاتش این نبود.
همه این را می دانیم که ناصر به زور و اجبار شهلا را نگرفته بود.به او تجاوز نکرده بود؛ اگر پای هوسبازی و هرزه گری ناصر در میان است آیا شهلا در این وسط مقصر نبود؟
آیا شهلا فقط عاشق بود؟ هوس نداشت؟
نمیدانم در آن روز صبح؛ نُه سال قبل؛ شهلا لاله سحرخیزان را با چاقو کشت یا نه. اما مطمئنم که شهلا لاله را کشته بود.خیلی قبل از آن...زمانی که به گفته خودش عاشقانه با ناصر محمدخانی زیر یک سقف رفت. زمانی که با او خوابید.زمانی که برایش عشوه آمد. زمانی که برایش غذا پخت. زمانی که به گفته برخی دوستان صبح زمستان قبل از ناصر روی کاسه توالت نشست تا آن را برای عشقش!!! گرم کند.
شهلا لاله را زمانی کشت که خواست همسر ناصر محمدخانی شود.


همدردی و همدلی

حالا درسته که چلچراغ دیگه نمیاد روی کیوسک و نوستالژی بازی ما گل کرده و همه در حرکتی عظیم روی عکسامون توی فیس بوک آرم چلچراغ زدیم و نوستالژیک بازی درآوردیم و غم و غصه خوردیم ولی خب؛میشه امیدوار باشیم که عکسای حجت سپهوند رو توی نشریات دیگه ببینیم و لذت ببریم.درسته که آسانسور پوریا عالمی واسه همیشه از حرکت واستاد ولی میشه امیدوار بود که دوباره یه پیرهن عثمان دیگه علم کنه (یا یه ... پرچم کنه) و یه جایی شروع کنه به نوشتن و آدم بخونه و ریسه بره. می تونیم هنر امیرمهدی ژوله رو توی طنزهایی مث قهوه تلخ ببینیم و حالشو ببریم یا مثلا گزارش سفرهای منصور ضابطیان رو اینور و اونور بخونیم.
ولی دلم بیشتر از همه به حال توکا نیستانی سوخت.توکا که واسه راست و ریس کردن دندوناش اونم تو بلاد غربت معطل این حق التحریرهای چلچراغ بود. حالا این دفه که بره زیر دست خانوم دکترای چینی می تونه به این فک کنه که عموزاده خلیلی کی پولشو میده که اون دندون داغونه رو جراحی کنه؟ یا باید بی خیالش بشه؟
ای که همدردی همدلی میاره ناجور!



باز است

از کلمات درست استفاده کنید
بعد از این که دوشب بیدار بودم و از درد دندان محترم خواب به چشمم نیامد به مطب دندانپزشکی رفتم تا مگر از این درد زجرآور خلاصی پیدا کنم.دنداپزشک عزیز پس از کمی کندوکار و شستن و روفتن داخل دندان، پر کردن چاله ایجاد شده را به جلسه بعد موکول کرد و ما را به خانه فرستاد.قبل از خروج از مطب البته سری هم به منشی مطب زدم و ایشان هم بابت تخلیه عفونت دندان مبلغ 110 هزار تومان از من طلب کردند.یاد آن همه برچسب های رنگارنگی افتادم که روی در منازل شبانه می چسبانند و لوله بازکنی و تخلیه چاه 24 ساعته را تبلیغ می کنند آن هم با مبالغ بسیار پایین تر. گفتم: چاه را هم کامل تخلیه بکنند 110 هزار تومان نمی شود؛حالا این که یک دندان بیشتر نیست!
البته بعد مشخص شد که این هزینه مربوط به تخلیه نیست بلکه قیمت کامل ترمیم دندان است و از این لحاظ این قیمت در مقام مقایسه با دیگر دندانپرشکان بسیار مناسب تر است.با این همه درد دندان از بین رفته و درد جیب به سراغمان آمده و هنوزحداقل چهارجلسه دیگر باید در خدمت دهان و دندان محترم باشیم.
ششمین مهرنامه
ششمین شماره مهرنامه از شنبه گذشته روی کیوسک است.اگر نخریده اید قصور بزرگی مرتکب شده اید.تا دیر نشده بجنبید.در این شماره بچه های تحریریه مهرنامه، چه در باب اقتصاد و چه تاریخ و چه ادبیات همت عجیبی بر کوفتن و له کردن کمونیسم به خصوص در آمریکای لاتین داشته اند و آن روی رهبران چپ گرایی چون "کاسترو" و "چه" را نشان داده اند.بد نیست آدم بفهمد کرم از خود درخت است و هیچ ربطی به امپریالیسم و این جور چیزها ندارد.وقتی رهبران جامعه ای بر ایده هایی اشتباه پافشاری کنند و تعصب بورزند واقعا استکبار بی تقصیر است.

پی نوشت: از دوستانی که با مراجعه به کیوسک به در بسته خوردند و بر در و دیوار نوشتند که آمدیم نبودید تقاضا می شود خسارت وارده را به سرعت جبران کنند.کیوسک باز است.

هفتادچراغ استاد

"من آدم پرخوری نیستم.از آن دسته آدم‏ها نیستم که هر چه دم دستشان بیاید، بخورند.سیگار نمی‏کشم.اهل هیچ دودی نیستم.هیچ اعتیادی ندارم. یک زمان‏هایی کوه می‏رفتم که الان دیگر نمی‏شود.اما پیاده‏روی می‏کنم.در همه این سال‏ها سعی کرده‏ام سالم زندگی کنم. نتیجه آن می‏شود که در 70 سالگی هم بتوانی مثل 50 سالگی آواز بخوانی و زندگی عادی‏ات را داشته باشی.این سلامت به تنهایی کافی نیست.باید در کنارش صداقت داشته باشی.این که ریاکاری نکنی.چون مردم زودتر از هر کس دیگری می‏فهمند.دست آدم‏های ریاکار زود رو می‏شود."
این‏ها حرف های یگانه استاد هنر و آواز ایران محمدرضا شجریان است که در مصاحبه با هفته‏نامه چلچراغ عنوان کرده است.بچه‏های چلچراغ این هفته به مناسبت هفتادمین سالگرد استاد شجریان به دفتر او رفته و هم با خود استاد و هم با مژگان شجریان از دنیای هنری و خانوادگی‏شان صحبت کرده اند.
اگر چه چلچراغ به خاطر همین مصاحبه که البته افتخار گرفتنش کم هم نیست قیمت مجله این هفته تا 1500 تومان بالا برده اما خرید همان عکس پشت جلد مجله که هنر حجت سپهوند است خیلی بیشتر از این‏ها می‏‏ارزد.در کنار سوال و جواب‏های رد و بدل شده با استاد، حجت سپهوند هم در باکس کوچکی نوشته چگونه ایده عکاسی از استاد به ذهنش رسیده و با همان ادبیات خودش استاد را صدا زده (احتمال قریب به یقین صدایش زده: "زندگی! بیا اینجا...) و عکس گرفته است.
به قول استاد (منظور حجت سپهوند است.خودم اینگونه صدایش می‏زنم) هر کسی که باشی در برابر استاد شجریان کم می‏آوری، ضربان قلبت کند می‏شود و فشارت می‏افتد: "انگار در این سرزمین تنها یک استاد وجود دارد: استاد شجریان و مابقی استادیار هستند."
مصاحبه چلچراغ با استاد شجریان در مورد زندگی شخصی و هنری و ناملایمات اخیر خواندنی است اگر چه می‏شد صریح‏تر و بی‏پرده تر باشد که شاید خود استاد چنین نخواسته است.
مصاحبه با مژگان شجریان دختر 41 ساله استاد هم پر است از اطلاعات در مورد خانواده شجریان.دست آخر هم مطلب پوریا عالمی که البته در اینجا هم می‏توانید بخوانید.


پی‏نوشت:
مهرنامه بخوانید.

پی‏نوشت2: به چشم‏های استاد در عکس‏های حجت دقت کنید.

طولانی ما را بخوانید!

تیتر را اشتباه نزدم.الکی نگویید چه کیوسک‏دار بی‏سوادی است.
"طولانی همشهری ماه با حجت الاسلام طائب است." این جمله عینا از لید گفت وگوی مجله همشهری ماه با حجت الاسلام و المسلمین مهدی طائب (برادر بزرگتر حسین طائب فرمانده سابق نیروی مقاومت بسیج) نقل شده است.حالا تاویل و تفسیر این جمله با خودتان! خدا می‏داند بعد از این در لید مصاحبه‏ها چه چیزهایی که چاپ نشود: "بلند همشهری ماه با دکتر.... است، مفصل ما با مهندس...را بخوانید، داغ و چالشی همشهری ماه با استاد...را ببینید،!"
گذشته از این اشتباه که احتمالا در زمان کوتاه کردن لید گفت گو اتفاق افتاده این دست اشتباهات در مطبوعه‏های مکتوب و غیرمکتوب سابقه دارد.از افتادن یک سرکش ناقابل که گاف را به کاف تبدیل کرده و موضع گرفتن مقامات مسئول را به باد داده تا نقطه ای که اضافه تایپ شده و یا یک شوخی که در نهایت چاپ شده است.
اما در داخل این مصاحبه یک نکته جالب دیگر هم وجود دارد که البته هیچ ربطی به اشتباهات ژورنالیستی ندارد و نتیجه صحبت‏های نامفهوم مصاحبه شونده است.مهدی طائب ابتدا در قسمتی از گفت و گو در پاسخ به این سوال که "چند برادر هستید" می‏گوید: "ما چهار برادر هستیم."کمی بعد وقتی بهراد مهرجو می‏پرسد: "ترتیب سنی برادران چطور است؟" طائب پاسخ می دهد: "محمد، علی، مهدی، حسین و حسن!!!!


پی‏نوشت: همشهری ماه نیمه هر ماه به قیمت 1500 تومان منتشر می‏شود.به هر حال فقط شهرداری است که می‏تواند با چنین قیمتی چنین مجلاتی را منتشرکند.نقطه قوت همشهری ماه همین گفت و گوهای منحصربفردش است.
پی‏‏نوشت2: بخرید و بخوانید تا می‏توانید اسراف کنید.مهرنامه روی کیوسک است.
پی‏نوشت3: در این گفت و گو مهدی طائب اتهاماتی هم به عباس عبدی در مورد لو رفتن اطلاعات موشک‏های دوربرد وارد کرده بود که عبدی در اینجا پاسخش را داده است.


نفوذی در کیهان

امروز هم انگار جزو تعطیلات است. کلا از آن روزهایی است که هیچ خبری نیست. روی کیوسک هم خبری از پیک سبز نیست. شاید هفته دیگر هم نباشد... و شاید هفتهه های بعد. معلوم نیست تصمیمات مدیریتی اش کار را به کجا برساند ولی همین یک هفته غیبتش ناجور توی ذوق می زند. انگار که هیچ مطبوعه ای منتشر نشده باشد. روزنامه شرق را خیلی زود سرجایش برگرداندم. به قول سردبیر ما شرق طوری منتشر می شود که انگار هیچ اتفاق در کشور نمی افتد. نمونه اش هم همین امروز که عکس صفحه اولش هادی خانیکی و حادثه یازده سپتامبر است. خود آمریکایی ها این همه یازده سپتامبر را در بوق و کرنا نمی کنند. از طرفی هر شنبه و پنج شنبه برای اضافه کردن چهار صفحه قیمتش را چهارصد تومان بالا می برد.آن وقت هادی حیدری (خدا حفظش کند) در فیس بوکش نوشته که روزنامه شرق حقوقشان را نمی دهد. روزگاری می گذارند این مطبوعات. یکی پول ندارد بدهد،یکی پول درمی آورد و نمی دهد. فقط صفحات اقتصادی شرق را نگاهی انداختم و گفت و گوی مهتاب قلی زاده با دکتر حسین راغفر. اگر این صفحات اقتصادی نبود که دیگر اصلا رغبتی برای گذاشتن شرق روی کیوسک هم نداشتم.
یکی از دوستان چندی پیش لینکی برایم فرستاد که مطلبی به نوشته من در کیهان چاپ شده است. ترسیدم نکند بی مبالاتی کرده باشم و از پشت کیوسک خبری نقل کرده باشم که به درد کیهان و کیهانی ها بخورد.ولی مطلب که در قمستی با نام گردش گودری در روزنامه کیهان به چاپ رسیده بود مینی مالی بود که قبلا آن را در وبلاگ گروهی به کسی نگو نوشته بودم. خیالم راحت شد.رفقا که می آمدند دم در کیوسک به شوخی می گفتند: شریک دزدی یا رفیق قافله؟ نفوذی ما در کیهانی یا نفوذی کیهان در نشریات ما؟


پی نوشت: دوستان کیوسک نه مطلبی برای فروش به کیوسک می آورند و نه چیزی برای خریدن از کیوسک پیدا می کنند.
پی نوشت2: چهارصدمین شماره چلچراغ که دو هفته قبل منتشر شد و شماره ویژه بود اما خالی تر از همیشه. فقط پوریا عالمی داشت و بزرگمهر حسین پور.این کار آقا بزرگ را حتما ببینید.

چای و سیگار

دور میز وسط تحریریه نشسته بودیم. امید ایرانمهر رفت و با یک لیوان چای برگشت؛از این لیوان‏های پلاستیکی یکبار مصرف. پوریا عالمی بهش گفت: "تو این لیوانا چای نخور.ضرر داره". امید گفت: نهایتش می‏میرم دیگه. پوریا گفت: "مردن داریم تا مردن.اگه یه دفه می‏‏کشت که خوب بود.سرطان میاره و کم کم می‏کشه". همین طور که داشت از مضرات چای داغ خوردن تو لیوان یکبار مصرف می‏گفت یه سیگار گذاشت گوشه لبش و رفت سمت پنجره. رفتم کنارش و همون‏طور که به دود سیگارش نگاه می‏کردم گفتم:"مضرات لیوان یه بار مصرف چی بود؟!!!؟"

پسر نوح

سیدحسن
رسانه‏های تندروی اصولگرایان در چند وقت اخیر با مشکل بزرگی(از همه لحاظ) به نام سیدحسن نوه امام(ره) مواجه شده‏اند. خودشان در گودال خودشان افتاده‏اند.داستان از آنجایی شروع شد که این رسانه‏ها به جای سیدحسن خمینی از عنوان سیدحسن مصطفوی استفاده کردند و به او لقب پسر نوح دادند که با بدان بنشست.سیدحسن که مصطفوی شده بود و خاندان نبوتش گم، چند روز قبل در مراسم افطاری در کنار رییس دولت نشست و عکسی از خوش و بش این دو منتشر شد که به طرفه العینی باعث شد مصطفوی دوباره خمینی شود و داستان پسرنوح به فراموشی سپرده شود و به جایش حماسه هایی در وصف دست رد زدن به سینه سبزها(البته با رعایت موازین) از سوی سیدحسن که این بار خمینی(با تاکید) شده بود،سروده شود و بر خروجی این رسانه ها قرار بگیرد.اما دریغ که خوشی این توهمات باز با حاضر شدن سیدحسن بر سر سفره عبدا... نوری و دیدار با جمعی از سران اصلاح طلب از بین رفت.حال مانده‏اند چه بنویسند.مصطفوی یا خمینی؟ این بزرگترین مساله امروز این رسانه‏هاست!
داستان ادامه دار شیخ و سید
روزنامه رسالت و سایت جهان‏نیوز در چند وقت اخیر تلاش و همت مضاعفی داشتند تا القا کنند که بین سید و شیخ جدالی درگرفته و هر کدام از دیگری رنجیده خاطر و ناراحت است.هر روز هم خبری ساختگی و بی‏مایه در همین راستا یا کمک یکدیگر منتشر می‏کردند. حال دیدار و روبوسی خاتمی و کروبی در افطاری عبدا... نوری و عکسی که نمی‏توان آن را ندید آن هم در نزدیکی روز قدس تکذیبیه مناسبی برای این شایعات بود.

پی‏نوشت: پیک سبز را حتما بخوانید.
پی‏‏نوشت2: یکی از جذابترین قسمت های ماهنامه مهرنامه که این روزها می خوانم پاسخ هایی است که بزرگان در نقد مطالب یکدیگر منتشر می‏کنند.پاسخ سروش دباغ به سرمقاله محمد قوچانی، جوابیه یوسفی اشکوری به سیدجواد طباطبایی، بحث های ادامه دار زیباکلام و طباطبایی.اگر خواننده بحث های جدی در باب علوم انسانی هستید هنوز می‏توانید شماره 4 مهرنامه را از کیوسک‏ها تهیه کنید.

گفتن برقص. دیگه چرا استریپ تیز میکنی ؟

زندگیه دیگه. خب حالا مجبوری بری دیدار اشکالی نداره برو. ولی همون جوری که هستی برو.با همون تیپ همیشگیت برو. حالا یه خرده مرتب تر باش ولی خودتو پشت در جا نزار دیگه. برو یه جا بشین. اگه حرفی هم واسه گفتن داری فک ببین چیه. چرا دیگه میگی "تب سی و نه درجه داشتم ولی به عشق شما اومدم". گفتن برقص.چرا دیگه استزیپ تیز میکنی؟

خیلی‏های دیگه هم بودن که اومدن. با همون تی شرت با همون نیم آستین همیشگی خودشون.هیچی هم نگفتن که اگه هم میگفتن حرفشون درست و حسابی بود. تو هم خودت باش. خودتو یه جوری نپوشون که مردم مجبور بشن برن عکسای 30 سال پیشت رو رو کنن که لباس زیر هم به زور تنت کرده بودی. خودت باش بابا جان.خودت باش.

حالا یه بار هم پیش میاد که رییس دولت رو ببینی. تو یه جلسه ای، همایشی، چیزی.حالا به عنوان یک هنرمند سابقه دار دست هم دادی؛ جهنم روبوسی هم کردی.دیگه آغوش و بغل و فشار فشور و دوستت دارم چیه مرد حسابی. بیست سال آهنگای مرضیه و دلکش و قمر و بنان و همه روخوندی،هیشکی هیچی نگفت. سنتی خوندی، پاپ خوندی، راک خوندی، ولت میکردن با ساسی مانکن رپ هم میخوندی بازم هیشکی هیچی نگفت. دیگه این کارا چیه میکنی که خودتو سکه یه پول کنی. گیرم تمام این غلط ها رو کردی .دیگه باز چرا میری روش ماله میکشی که بدترش کنی،مصاحبه کردنت چیه؟ خوب کاری میکنن اونایی که بهت سنگ میندازن.این همه سال صداتو گوش ندادن که حالا بیای به اون بگی دوستت دارم.این همه سال هفته‏ای سه تا کاست دادی بیرون مردم خریدن شاید توش یه آهنگ درست درمون باشه به زور پیدا شد که اونم قبلا یا مرضیه خونده بود یا دلکش یا الهه ؛بعد میای میگی من هنرمند مردمی‏ام و سیاسی نیستم!

حالا فقط حواست باشه.نکنه پیشنهاد ایناها رو گوش کنی.دور و بر ربنای استاد نچرخی خواهشا.

پی‏نوشت1: نوشته یه نفر که قبلا کمی تا قسمتی افتخاری و متعداد معدودی از آهنگاش رو دوس داشت.
پی‏نوشت2:خوشحالم که حداقل هیچ‏وقت از پروانه معصومی خوشم نمی‏اومده.
پی‏نوشت3: این روزها قبل از افطار تلویزیون رو خاموش می‏کنم و ربنای استاد رو میذارم و تا جایی که دیوارهای ساختمون اجازه بده صداشو زیاد می‏کنم.خواهش می‏کنم ازتون هر جایی که هستین تو خونه؛تو ماشین، خونه اقوام؛ چه روزه دارین چه روزه ندارین؛ قبل از اذون مغرب ربنای استاد رو با هر وسیله‏‏ای که دارین پخش کنین.بلند هم پخش کنین.هم فیضش رو ببرین هم عشقش رو بکنین.خدا استاد رو نگه داره.

قطعنامه ما

همین جمعه
شورای امنیت قطعنامه داده
من و تو
مادام العمر
ایمن شده‏‏‏‏ایم
ریاست دوره‏ای دنیا
برای ما همیشگی شده
و ما
تابی‏نهایت می‏خندیم



پی‏نوشت:این جمعه کلی امضا زدیم
پی‏نوشت: عکس از میلاد کلانتری در یکی از اولین نشست‏های مشترک

درخواست فاطمه کروبی از رهبری برای آزادی دانشجویان بازداشتی

خبرگزاری فارس گفت و گویی با عباسعلی کدخدایی سخنگوی شورای نگهبان در مورد انتخابات سال گذشته داشته که تیتر قابل توجهی دارد.در حالی که خبرگزاری فارس و احیانا دکتر کدخدایی با بیان ناگفته‏ای از دیدار رهبری و نمایندگان نامزدهای انتخاباتی ریاست جمهوری قبل قصد در مزمت شخص فاطمه کروبی و نشان دادن قاطعیت رهبری نظام بوده‏اند، ناخواسته به مدح شخصیت فاطمه کروبی پرداخته و به کرامت نفس، دید باز و نگرانی زیاد وی برای دانشجویان بازداشتی اشاره داشته‏اند.
کدخدایی در این گفت و گو می‏گوید: "بعد از اتمام جلسه و زمانی که افراد قصد داشتند آنجا را ترک کنند و زمانی که همه سرپا ایستاده بودیم تا از محل جلسه خارج شویم خانم آقای کروبی گفتند که اگر شما اجازه دهید دانشجویانی که بازداشت شده‏اند آزاد شوند که ایشان (رهبری) در جواب گفتند من از شما تعجب می کنم که چنین حرفی را می‏زنید اگر کسی متخلف و مقصر است باید با او برخورد شود و اگر کسی مقصر نبوده است طبعا آزاد خواهد شد و این که از ما می‏خواهید چون یک شخص دانشجوست پس از تخلفش صرف نظر کنیم جای تعجب دارد."

با توجه به تاریخ برگزاری این جلسه در 26 خردادماه سال گذشته،مشخص شد که نگرانی فاطمه کروبی و درخواستش از رهبری نظام نه تنها جای تعجب نداشت که باید اقدام متناسبی نیز در جهت رسیدگی به آن صورت می گرفت،چه در آن هنگام نه تعداد بازداشت شدگان زیاد شده بود،نه کوی دانشگاه مورد حمله سبعانه قرار گرفته بود،نه ندا به شهادت رسیده بود،نه فاجعه کهریزک و نه محسن و سهراب...

پی‏نوشت:روایت کدخدایی از سخنان فاطمه کروبی در حضور رهبر انقلاب در خبرگزاری فارس
پی‏نوشت 2:کسانی که در فاجعه کهریزک جان باختند و یا مورد ضرب و شتم قرار گرفتند مثال نقض این جمله اند که اگر کسی مقصر نبوده است طبعا آزاد خواهد شد

منطق فشار

راپورت اول:منطق برخوردها
برخوردهای نیروی انتظامی دوباره از دیروز در قالب طرح جدید و البته باز هم نامشخصی به نام "مزاحمین نوامیس" آغاز شده.حالا دوباره کنار خیابان که راه می رویم باید مواظب باشیم ما را به عنوان مزاحم ناموس مردم بازداشت نکنند.اما این معمولا ظاهر قضیه است چرا که همیشه در پس برخوردهای خشن و طرح‏های ضربتی پلیس، ماجرای دیگری نهفته است.مثل زمانی که قرار بود بنزین سهمیه‏بندی شود که ناگهان طرح برخورد با اراذل و اوباش شروع شد و تمام افرادی که به هر صورتی امکان داشت با اجرای طرح دست به اعتراض و شورش بزنند، دستگیر شدند.
این بار هم روشن است.باید فضای این ماه پلیسی و امنیتی باشد.به هر حال خرداد است و پر از حادثه.امکان دارد افراد زیادی هم دستگیر شوند.بهتر است یک سری را از قبل دستگیر کنند.بهانه برای دستگیری‏های بعدی هم به دست آمده: خواهرمادر مردم!

راپورت دوم:استدلال منطقی
امام جمعه محترم تهران آیت الله جنتی برای گسترش حجاب فرمودند که "دانشجو نمره می‏خواهد ناچار است حجاب را بپذیرد".کاری به این ندارم که حجاب خوب است یا بد و در حوزه شخصی است یا عمومی.فقط در این درک و شعور بالا و استدلال منطقی و دکارتیسم آقای جنتی مانده‏ام.آدم بعضی حرف‏ها را که می‏شنود احساس می‏کند به ناموس عقل و شعورش تجاوز شده.کاش پلیس طرح "مزاحمین عقل و شعور" را هم اجرا می‏کرد.


پی‏نوشت
:عکس‏های غرورآفرین خبرگزاری مهر(1) و (2) و فارس را از این حماسه ببینید.
پی‏نوشت2: از این به بعد مسافرکش‏ها می‏ترسند برای خانم‏ها بوق و ترمز بزنند.
پی‏نوشت3:خبرگزاری فارس و مهر عکس خواهر مادر مردم را گذاشته‏اند به عنوان بدحجاب.تجاوز از این بدتر!

از همین گوشه و کنار

المپیک اقتصاد

چینی ها انگار آدم کارهای بزرگند.اکسپوی شانگهای را دو روز قبل افتتاح کرده‏اند؛آن هم با چه عظمتی.برای برپایی بزرگترین نمایشگاه جهان حسابی کار کرده‏اند. برپایی اکسپوی 2010 شانگهای از المپیک 2008 پکن بیشتر برای چینی‏ها آب خورده اما از هر دو سود سرشاری هم نصیبشان شده و می‏شود.خوب درک کرده‏اند قواعد تجارت جهانی را این چینی‏ها.وقتی گلایه‏های میلاد از برگزاری جشنواره گل‏های لاله را خواندم به فکر چینی‏ها افتادم.دیروز گزارش کوتاهی برای این اکسپو در روزنامه پول نوشتم.فقط اگر بخواهم به اعداد و ارقامش اشاره کنم مغزتان سوت خواهد کشید. پس از کسب میزبانی این اکسپو چینی‎ها منطقه‏ای به وسعت 2/6 کیلومتر مربع را تخلیه کرده‏اند. یعنی 18 هزار خانوار و 270 کارخانه را جابجا کردند.در کل با صرف مبلغی بیش از هفت میلیارد دلار در زمینی به مساحت 5/28 کیلومتر مربع نمایشگاهی ساخته‏اند که تخمین زده می‏شود بین 70 تا 100 میلیون نفر از آن بازدید کنند.اگر هم فکر می‏کنید ایران در این اکسپو که در کشور دوست و برادر برگزار می‏شود، حضور پررنگ و قابل‏توجهی دارد سخت در اشتباهید.عکس ماکت غرفه ایران را ببیند.

وبلاگ‏ها

چندی پیش در دنیای وبلاگ‏ها به پست جالبی برخوردم.عنوانش این بود:"برای رضا طهماسبی".اما متنش از خودش جالب‏تر بود: "مرده‏شور اون ریختتو ببرن! وقتی که آدرس وبلاگتو نمی‏دی به من، من چجوری بیام بهت سر بزنم؟! از طریق بانو یومی یول؟".
این هم سندش.البته خیلی زود فهمیدم که منظور صاحب وبلاگ من نبودم ولی به هر حال پی بردم تنها رضا طهماسبی موجود نیستم.

م.پارسای عزیز هم لطف کرده بود و چندی پیش در وبلاگش پستی راجع به من گذاشته بود و وبلاگم را معرفی کرده بود. البته فکر کنم در طی این مدت آنچه را که پارسا نوشته بود و توقع داشت نتوانستم برآورده کنم اما به هر حال هنوز رسم تشکر که از بین نرفته.

از قاصدک هم باید به خاطر این که همیشه امور مربوط به قالب و ابزار وبلاگ مرا انجام می‏دهد تشکر کنم.راستش بلد نیستم و البته علاقه‏ای به یاد گرفتنش هم ندارم.برای جبران این نقص سعی کردم تشکر کردن را خوب یاد بگیرم.

برنده

می‏دانم....با این دست نمی‏توانم تمام بازی‏ها را برنده شوم.

اما...
بگذار دستم پرتر شود
دور بعد
یک آس هم که داشته باشم
ما حاکم خواهیم شد.



پستخانه

پاداش سکوت
مسئولیت موسسه فرهنگی کیهان، وزارت ارشاد، هشت سال ریاست جمهوری، اقبال عمومی و محبوبیت بالا....اما هیچ کدام از این‏ها مانع نمی‏شود تا ممنوع الخروجت نکنند. نگذارند به جلسه‏ای بروی که در آن از دنیای عاری از سلاح هسته‏ای حرف بزنی. در حالی که کشورت هر روز یک خبر خوش هسته‏ای دارد که اعلام کند. مانده‏ایم با این همه خبر خوش چه بکنیم. این همه سانتریفوژ و این همه پایگاه هسته‏ای جدید. نطنز اصفهان و فردو قم. پس چرا از نیروگاه بوشهر خبری نیست؟ به هر حال این همه خبر خوش هسته‏ای باید از یک جایی نتیجه‏اش دربیاید و بزند بیرون. پس این انرژی صلح‏آمیز هسته‏ای کی می‏خواهد برای ما برق تامین کند؟
تو باز هم ساکت نشستی و وکیلت گفت که ممنوع‏الخروج نیستی و تنها به توصیه برخی نهادها به ژاپن سفر نکردی.انگار کسی نمی‏داند که آن نهادها وزارت امور خارجه دولت فخیمه دهم و ب... بوده‏اند. توصیه‏ای هم درکار نبوده؛ گفتند به فرودگاه نرو و گرنه دست از پا درازتر برخواهی گشت و این برای شما خوب نیست. ما که این را توصیه نمی‏نامیم،وکیلت را نمی‏دانم.می‏خوام گله‏ای بکنم بعد دلم رضا نمی‏شود. کیهان و رجا و جوان و...به اندازه کافی آزارت می‏دهند. پاداش سکوتت این بود.همین!

دم مسیحا
شاید داری اشتباهات مدیریتی حضرت عیسی را جبران می‏کنی.مشایی گفته بود که پیامبران مدیریت صحیح نکردند.تقصیر ما بود که جدی نگرفتیم.حالا هر کدامتان یک گوشه کار را گرفته‏اید که زمین نماند.خدا خیرتان بدهد.رییس دولت که خبر از زلزله می‏دهد و کشتی نوح می‏سازد که مردم را از تهران خارج کند. وعده پول و زمین می‏دهد که همه از تهران بروند تا این زلزله که دارد می‏آید خسارت جانی ندهد.می‏گوییم کاش زودتر از همه خودش از تهران برود.حیف است زیرآوار ساختمان‏های پاستور بماند.احتمالا شدت زلزله در آن مناطق زیادتر باشد. آخر امام جمعه گفته زلزله به خاطر زناست. سابقه تاریخی آن مناطق هم خوب نیست.
ولی فکر نمی‏کردم تو از بین همه پیغمبران جرجیس...ببخشید عیسی را انتخاب کنی. کشتی ساختن و عصا انداختن و از آتش رد شدن در دنیای امروز ساده‏تر از زنده کردن مردگان بود.ولی تو پشتکارت بیشتر از این‏ها بود. معاون اولی و این کارها برایت فوت آب است. تنها چند نفر از دوستانت را لازم داری تا به کمکت بیایند. پرونده‏های افرادی را که سال‏ها پیش بر اثر حادثه جان داده و خسارت دریافت کرده‏اند را از میان فایل‏های خاک گرفته دربیاورند. پرونده دیگری بسازید، فرد زنده شود بعد دوباره دچار سانحه شود، تو امضا بزنی و بعد بیمه ایران هم با کمال میل خسارت جانی پرداخت کند. واقعا که مسیحای زمانه‏ای...حیف که عمر کسانی که دوباره زنده‏شان می‏کنی به دنیا نیست و دوباره می‏روند. باز جای شکرش باقیست که حداقل بیمه با پرداخت خسارت مرگشان تا اندازه‏ای زحماتت را جبران می‏کند تا تو و دوستانت آن را خرج امور خیر بکنید.خدا اجرتان بدهد.نمی‏دانستیم تبلیغات انتخاباتی هم جزو کارهای خیر محسوب می‏شود. به کارت ادامه بده. کسی به تو کاری ندارد.حتی بزرگترها هم از ترس این که انتخاباتشان کن فیکون شود کاری به کارت ندارند. هم‏چنان بدم و مردگان را زنده کن.

هفت سینت رو بگو

من نه اهل هفت سین چیدن بودم، نه هستم.ولی دیشب قبل از این که خوابم ببره در حالت نیمه‏بیدار و نیمه‏خواب به این فکر می‏کردم که اگه بخوام واسه نوروز هفت‏سین انتخاب کنم چی انتخاب می‏کنم.خب به نتایج درخشانی رسیدم که به قرار زیر است:

ستار
(نود و نه و نود و نه صدم درصد آهنگاش)
ستاره‎ها ( نیمه شب؛ اونم فقط تو آسمون کاشیفرنیا.جایی که میشه راحت و کامل تمام کهکشان راه‏شیری رو دید، انگار که اون گاوه تازه رد شده باشه و شیرش ریخته باشه تو آسمون.خوشه پروین، دب اصغر، دب اکبر و حتی سها که چشم تیز میخواد واسه دیدن)
سوسِلِنگ (اسم یه پرنده س.فک کنم اسم کتابیش دم جنبانک باشه.عکسش اینه)
سگ (البته فقط قهوه‏ای خودمون)
سجاده (کلا از بچگی دوس داشتم.فک می‏کردم خیلی باکلاسه آدم رو سجاده نماز بخونه.البته الانم همون‏جور فک می‏کنم)
سندباد (کارتون و انیمیشن دوس دارم خب)

خب...سوگلی دیگه.



پی‏نوشت
:هفت سینت رو بگو ببینم؟
پی‏نوشت دو: تو ویژه نامه چلچراغ احمد مهرانفر (بازیگر) نوشته: هیچ به فردا میندیش،رنج هر روز برای همان روز کافیست.





خبرهای آخر سال

شادی ِآزادی
سید مصطفی تاج‏زاده چند روزی است که آزاد شده است.خبر خوبی بود،آن هم در آخرین روزهای سال نحسی مثل این سال گاو 88. دوستان می‏گویند خانه‏اش آنقدر شلوغ است که جای سوزن انداختن نیست.به قول کیهان از خواص جا مانده و سران فتنه و جاسوسان سیا و موساد همه و همه به دیدنش رفتند تا اغتشاشگران خیابانی که با اسم رمز تقلب در خیابان ها لشگرکشی کردند.خاتمی،موسوی،کروبی و سید یاسر خمینی از شاخص‏ترین ملاقات کننده‏ها بودند.وقتی کروبی به دیدار سیدمصطفی رفت یکی نوشت: "دیدار نماد شجاعت با نماد مقاومت".حالا از تعریف و تمجیدش بگذریم مقاومت تاج‏زاده ستودنی بود.
کاش اکبر منتجبی هم در این روزهای باقیمانده تا عید آزاد شود.(فال قهوه اکبر به قلم پوریا عالمی را اینجا بخوانید)

تصویر سال
هفته قبل در خانه هنرمندان نمایشگاه تصویر سال برگزار شد.نرفتم البته.یعنی نتونستم برم.ولی خبر خوشحال کننده این که دوست خوبم سعید عامری در اختتامیه این جشنواره که همین جمعه برگزار شد برنده جایزه بهترین عکس مستند اجتماعی و جایزه بنیاد محسن رسول‏اف شد.عکس را اینجا در وبلاگ سعید ببینید.

روی کیوسک:ویژه‏نامه‏های نوروزی
ویژه‏نامه نوروزی روزنامه بهار امروز منتشر شده.روی جلدش اکبر هاشمی رفسنجانیه.قیمت امروز روزنامه با احتساب همین ویژه‏نامه 300 صفحه‏ای پنج هزار تومنه که خب شاید کمی گرون به نظر بیاد ولی فعلا تنها نشریه اصلاح طلبه که تونسته سالنامه بده.پس از دستش ندین.ویژه‏نامه چلچراغ،سالنامه همشهری و ویژه‏نامه همشهری جوان هم روی کیوسکه که خوندنشون خالی از لطف نیست.حالا اگه تا دو روز دیگه صبر کنین جزییات بیشتر در مورد این ویژه‏نامه ها رو همین‏جا می‏نویسم.

عکس سال: بیا تو دم در بده
این عکس رو حتما ببینین.اگه مثلا هشت سال پیش چنین اتفاقی رخ می‏داد چه داد و هوارها که به آسمون نمی‏رفت.

(1) گفت و شنود

گفتم: شنیدی یک هفته قبل از تعطیل شدن ایران‏دخت جناب رامین به فاطمه کروبی تلفن زده و علاوه بر تهدید به تعطیلی ایران‏دخت گفته جمهوری اسلامی باید تا حال ده بار کروبی رو اعدام می‏کرد؟
گفت:آره شنیدم.
گفتم: بعدش هم فاطمه کروبی حسابی از خجالت آقای رامین دراومده و ایشون رو شسته و گذاشته کنار. آقای رامین هم اولین کاری که تونسته بکنه این بوده که ایران‏دخت رو لغو امتیاز کنه.

گفت: فردی که شدیدا از دست فرد دیگه‏ای حرصش گرفته بود اونقد لبش رو گاز گرفت که متورم شد.یه دوست فهمیده که از ماجرا هم آگاه بود،وقتی دیدش گفت لبت چی شده مث فندق اومده بالا؟ یارو دستپاچه با حرص گفت دندونم درد می کنه متورم شده.دوستش خندید گفت: فندق به لبت، لبت به دندون/ این سوز... نه درد دندون!


پی‏نوشت یک : حق کپی رایت برای نویسنده محترم ستون گفت و شنود روزنامه کیهان محفوظ است.
پی‏نوشت دو :سایت فرارو چند عکس از تحریریه روزنامه‏های اصلاح طلب که توقیف شدن اینجا منتشر کرده.اگر چه عکس ها خیلی کم و البته گنگ و مبهمه ولی خب دیدنشون خالی از لطف نیست.

خداحافظی با ایران دخت

هفته‏نامه ایران‏دخت لغو امتیاز شد.به همین سادگی! لغو امتیاز شد تا نشون بده که مملکت هر کی به هر کی تر از اون چیزیه که فکر میکنیم.هیات نظارت بر مطبوعات امروز تشکیل جلسه داد و هفته نامه ایران‏دخت رو نه توقیف که لغو امتیاز کرد.
مسئولان خبرگزاری فارس هم اونقد ذوق زده شدن که حتی تو خبر تنظیمی شون دستپاچه میان میزنن ماهنامه ایران دخت.نمیدونم شایدم از روی بیسوادی شون باشه. به هر حال این جور خبرها زودتر از همه به فارس می رسه دیگه.
از پارسال زمستون که شروع کردیم تا الان 49 شماره ایران دخت منتشر شد.40 شماره اول که بیشتر اجتماعی هنری بود و ما بازارچه داشتیم. 9 شماره اخیر هم گزارش اقتصادی.

ایران‏دخت رفت و دیگه می تونین مطمئن باشین که اول هفته دیگه نمیام بهتون بگم هفته‏تون رو با ایران‏دخت شروع کنین.از هفته دیگه نمیگم ایران‏دخت رو هر وقت از آب بگیری تازه س.چون دیگه ایران‏دختی در کار نیست.
فقط بعد این یکسال نمیدونم این سه‏شنبه شب رو کجا باید تا صب بیدار بمونم.


بعدالتحریر: در ادامه جلسه پربار هیات نظارت بر مطبوعات روزنامه اعتماد هم با نامه امضا شده جناب رامین توقیف شد.

کاسبی که بزرگترین صادرکننده خشکبار است

غروب سه شنبه قبل در طبقه زیرین ساختمان شمالی اتاق بازرگانی ایران به دیدار اسدالله عسگراولادی رفته بودم. مردی گفته می شود بزرگترین صادرکننده خشکبار ایران است و البته چه افتخاری از این بالاتر.که آدم تولیدکننده و یا صادرکننده باشد.عسگر اولادی در اتاق مشترک ایران و چین بر صندلی ریاست تکیه زده بود.بلند بلند با منشی های اتاقش حرف می زد و هر چند دقیقه آن ها را می خنداند.پیرمرد خوش مشربی است.در 76 سالگی طبع طنزش را خوب حفظ کرده.در اتاقی که پر بود از تابلوهای قشنگ چینی و چراغ ها و آویزها و حتی پادری چینی با حاج اسدالله از چین و کالاهای بی کیفیت و کالاهای استاندارد و مرغوبش حرف زدیم. کنایه های من را نگفته می فهمید و جواب می داد.حتی فقط وقتی که لبخند می‏زدم.

حاج اسدالله برادر حاج حبیب الله است.سرپرست کمیته امداد و دبیرکل موتلفه اسلامی.حزب قدرتمندی که البته از مدافعان سرسخت دولت است.با این همه حاج اسدالله می گوید هیچ وقت عضو موتلفه نبوده و نیست اما می‏گوید سمپات این حزب است و به خاطر برادرش از این حزب دفاع می کند.هر چه حبیب الله در حوزه سیاست به مقام دفاع از دولت سخن می‏گوید چین بر جبین می‏اندازد و بالا و پایین می‏پرد، اسدالله در حوزه اقتصاد با خونسردی کامل و با صراحت تمام از دولت انتقاد می کند.عسگراولادی مرد اقتصاد است.کارآفرین است.مدافع اقتصاد آزاد است.سرمایه دار است و سرمایه اش در خدمت اقتصاد کشور است و چه ازاین بهتر؟ با تلاش او و همکارانش است که هنوز صادرات ما به چین به وارداتمان از چین می چربد.وجود چنین افرادی غنیمت است.کاش بیشتر از این افراد می داشتیم.
بنز حاج اسدالله
زمانی در یک نشریه عکس برخی بازرگانان را در کنار خودروهایشان چاپ کرده بودیم و عسگراولادی هم در کنار بنز سفید رنگ E کلاس مدل 2007 اش.وقتی عکس را دید خندید و با خونسردی گفت: "امام علی می‏گوید از سعادت مرد مسلمان داشتن خانه وسیع،همسایه خوب و مرکب راهوار است."
کاسب جزء
وقتی دولت نمایشگاه بین المللی را به سازمان تامین اجتماعی نیروهای مسلح به خاطر 800 میلیارد بدهی واگذار کرد و بعد تمام بازرگانان در بخش خصوصی و دولتی به مخالفت پرداختند تا بالاخره این واگذاری لغو شد اسدالله عسگر اولادی در نشست هیات نمایندگان اتاق تهران گفت: "اگر دولت نمایشگاه را به خاطر این مبلغ بدهی می خواهد واگذار کند من به عنوان یک کاسب جزء آن را می خرم."


پی‏ نوشت 1:صحبت‏هایم با عسگراولادی به زمان حال ختم نشد و به اول انقلاب و دولت میرحسین موسوی و مرحوم عالی‏نسب هم کشیده شد.متن حرف ها را اینجا بخوانید.
پی‏ نوشت 2:متن کامل صحبت های عسگراولادی در مورد چین و واردات کالاهای بی‏کیفیت و کالاهای مرغوب را در اینجا بخوانید.
پی ‏نوشت3: اگر دیروزهفته خود را با ایران‏دخت آغاز نکرده اید هنوز دیر نشده،ایران‏دخت را هر وقت از کیوسک بگیری تازه ست.

تاسيسات دريايي را شركت وابسته به ناجا خريد

ناجا هم وارد اقتصاد کلان شد
نیروی انتظامی جمهوری اسلامی با خرید یکی از عظیم‏ترین شرکت‏های فنی و مهندسی در زمینه ساخت و توسعه تاسیسات دریایی نفتی وارد فاز جدیدی از فعالیت‏های خود شد.چهارشنبه گذشته 28 بهمن ماه پس از پایان مزایده شرکت مهندسی و ساخت تاسیسات دریایی ایران 49 درصد سهام این شرکت که متعلق به سازمان گسترش و نوسازی صنایع بود به یکی از شرکت‏های زیرمجموعه بنیاد تعاون ناجا واگذار شد تا این نیروی نظامی امنیتی نیز پس از سپاه پاسدارن و بنیاد تعاونش وارد عرصه فعالیت‏های اقتصادی کلان شود.
گذشته از درستی یا نادرستی ورود نهادهای نظامی به این حوزه،این واگذاری مطابق اصل 44 قانون اساسی جهت خصوصی سازی صنایع دولتی صورت گرفته و این میزان سهام باید به یک شرکت خصوصی می‏رسید.اگر چه آقایان به اندازه کافی استدلال دارند که شرکت خریدار دولتی نیست ولی آیا می‏توان آن را بخش خصوصی به حساب آورد؟ شرکت ناجی قدر وابسته به شرکت سرمایه گذاری مهرگان از زیرمجموعه‏های بنیاد تعاون ناجا که با نوشتن قیمتی به مبلغ بیش از 140 میلیارد تومان برنده مزایده شرکت تاسیسات دریایی ایران شده بی‏شک قدرتمندتر از بخش خصوصی خواهد بود.نمی‏دانم صندوق بازنشستگی کارکنان صنعت نفت که مابقی 51 درصد سهام این شرکت را در اختیار دارد چگونه خواهد توانست با قدرت نیروی انتظامی در انتخاب هیات مدیره دست و پنجه نرم کند.
حال نکته جالب‏تر این که بدانید بنیانگذار این شرکت مهدی هاشمی رفسنجانی فرزند اکبر هاشمی رفسنجانی بوده که سال‏ها نیز در کسوت مدیرعامل و رییس هیات مدیره این شرکت فعالیت کرده و البته رشد این شرکت و انعقاد قراردادهای کلان با شرکت‏های خارجی هم تا حدود زیادی مرهون لابی‏های مهدی هاشمی است.
اگر چه پس از خروج مهدی هاشمی حرف و حدیث‏های زیادی بر سر قراردادهای این شرکت با شرکت استات اویل بزرگترین شرکت نفتی نروژ شایع شد و این شرکت نفتی به پرداخت رشوه متهم شد اما با تبرئه این شرکت تمامی قضایا فراموش شد تا زمانی که محمود احمدی نژاد در مناظره انتخاباتی با میرحسین موسوی دوباره از مهدی هاشمی نام برد و او را در دادگاه خودش متهم به فساد اقتصادی کرد.
کار من نتیجه گیری نیست که نه توانش را دارم و نه اطلاعات کافی در موردش،اما شخصا ترجیح می‏دهم کسانی مثل مهدی هاشمی در راس مدیریت چنین شرکت‏هایی باشند تا نهادهای امنیتی نظامی.چرا که حداقل می‏توان در صورت بروز هر گونه خطا فردا یقه او را چسبید اما چه کسی می‏تواند مسئولان ارشد نیروی انتظامی یا افراد تحت حمایت آنها را در مورد قراردادهای تاسیسات نفتی که ارقام کلانی دارند بازخواست کند و از آنان توقع نوضیح چند و چون ماجرا را داشته باشد.
داستان خصوصی سازی اقتصاد دولتی ما دارد به اقتصاد نظامی امنیتی می‏انجامد.

پی‏نوشت:برای خواندن ماجرای کامل این واگذاری،قیمت‏های مزایده و نقش مهدی هاشمی گزارش روزنامه پول را در اینجا بخوانید.
پی‏‏نوشت دو:منتظر باشید تا شرکت دولتی بعدی را یک نهاد وابسته به ارتش بخرد.البته اگر اشتهای سیری‏ناپذیر بنیاد تعاون سپاه بگذارد.

پی‏نوشت سه:هفته خود را با ایران‏دخت آغاز کنید.



بعدالتحریر:خوشبختانه شرکت مذبور در تماسی که با دفتر روزنامه داشته اصل خبر را تایید کرده و تنها به این نکته اشاره کرده که نام درست این شرکت ناجی قدر است که در گزارش روزنامه ناجی غرب ذکر شده بود.جالتر این که فرد مذکور که تاجایی که به خاطرم مانده خود را معاون اقتصادی شرکت معرفی کرده گفته: ما روزهای قبل حداکثر 5 تماس تلفنی داشتیم اما امروز بیش از صد بار زنگ تلفنمان به صدا درآمده است!!!


مهرنامه بخوانید

راپورت ویژه: مهرنامه می‏آید
شکی نیست که باید دوران فعلی را خزان مطبوعات نامید.دلایل این مدعا هم فراوان و متفاوت است.از بازداشت و زندانی شدن روزنامه‏نگاران گرفته تا بسته شدن مطبوعات و اخطارهای فراوانی که به لطف معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد هر روز به روزنامه‏ها و جراید ارسال می‏شود.با این همه هنوز هم می‏توان انگشت شمار جرایدی را یافت که از فضای حداقلی موجود استفاده می‏کنند تا حداکثر ممکن را انجام دهند.در همین راستا ماهنامه‏ای با نام مهرنامه آماده شده که هفته آینده اول اسفند ماه توزیع خواهد شد.این ماهنامه که البته مراحل تهیه و آماده‏سازی آن برای حضور در صحنه مطبوعاتی به دلیل حساسیت سردبیر و دبیران تحریریه در انتخاب مطالب و چیدمان آن در صفحات طولانی شد خوشبختانه به گونه‏ای چاپ شده و مطالبی در آن منتشر شده که هر خواننده مشتاق به علوم انسانی را مجذوب و چه بسا تسخیر می‏کند.
این ماهنامه که در زیر عنوانش نوشته شده ماهنامه علوم انسانی به سردبیری محمد قوچانی و با همکاری دوستانی که جملگی از تحریریه هفته نامه ایران‏دخت هستند منتشر شده است.غالب مطالب آن نیز مقالات مفصل و گفت و گوهایی چالشی در باب علوم انسانی است. برای هر رشته از میان رشته های مختلف علوم انسانی موضوعی انتخاب شده و سپس متفکران دانشگاهی به آن پرداخته و آن را نقد و بررسی کردند.مثل واژه سلطانیسم که از زبان سعید حجاریان در قسمت اعترافات تلویزیونی پخش شد و هیچ کس هم نفهمید که سلطانیسم چه بود و چه ارتباطی به قضایای پس از انتخابات داشت.حال می توانید پرونده کاملی در قسمت علوم سیاسی مهرنامه در مورد سلطانیسم بخوانید.یا این که مارکس وبر که نامش به کرات در ماه های اخیر آورده شد کیست؟
در قسمت های مختلف دیگر می‏خوانید: لمپن ها چگونه به وجود آمدند و وارد ادبیات سیاسی شدند و لمپن ها معروف چه کسانی بودند؛اصلاحات اقتصادی اوباما به کجا می‏رود؛ آسیب شناسی طرح هدفمندی یارانه‏ها در دولتی که معلوم نیست لیبرالیسم اقتصادی را می‏پسندد یا تکفیر می‏کند؛هم‏پیمانان ما در عرصه جهانی(روسیه و چین) تا کجا و تا چه حد پشتبان ما خواهند بود؛عکس‏ها و گفت و گوی منتشر نشده‏ای با مهدی سحابی و نقد ترجمه‏هایش و ......
مناظره سروش دباغ و احسان شریعتی(فرزندان عبدالکریم سروش و علی شریعتی) نیز که عکسشان بر جلد مهرنامه نیز نقش بسته یکی از خواندنی‏ترین و البته تامل برانگیزترین مطالب اولین شماره این ماهنامه است.
در بخشی که در زیرمجموعه علوم انسانی از سیاست و اقتصاد گرفته تا حقوق،علوم اجتماعی و ادبیات...می‏توانید در مهرنامه مطالب محسورکننده‏ای بیابید که در زمان اکنون بعید می‏دانم در نشریه‏ای دیگر بتوانید مثال آن‏ها را پیدا کنید.
مهرنامه ضمیمه‏ای نیز به همراه دارد که علاوه بر چاپ اشعار و داستان‏های جدید قسمتی را به معرفی کتاب اختصاص داده که در آن می‏توانید تازه‏های نشر را با معرفی مختصر و مفیدی ببینید.کتاب‏هایی که بی‏شک هر کدام شما را به خرید وسوسه خواهند کرد.
مهرنامه با قیمت چهار هزار تومان از شنبه آینده در کیوسک‏های مطبوعاتی در دسترس خواهد بود.نگویید قیمتش بالاست.برای به دست آوردن چنین مجموعه کاملی در کنار هم بسیار بسیار بیش از این باید بها بپردازید.

ایران‏دخت،شماره 46 سوم بهمن 88

هیچ‏گاه نخواستم در تمجید از جریده‏ای بنویسم که خود در آن مشغولم اما این شماره اخیر ایران‏دخت آن‏چنان نغز و ناب به طبع و نشر رسیده که نتوانم در قبالش سکوت کنم.با این همه باز هم سخنی از خود جریده بر زبان نمی‏آورم که خود خوانی و خود دانی اما مشتاقم که تنها چند نکته در باب دیدگاه و آراء گردانندگانش بگویم.مشخصه این شماره نه طرح روی جلدش،سید محمد خاتمی،است که در لابلای خطوط چاپ شده پنهان است؛از نوشته‏های مقطع اما پیوسته محمد قوچانی در صفحات نخستش تا کمیک استریپ بزرگمهر حسین‏پور در پایانش.

آقای سردبیر
نگارش قوچانی همان‏گونه است که یک سیلی محکم بر گوش به خواب رفته‏ای.حقایق گم شده در لابلای وقایع،چشمی بینا می‏خواهد و معدودی چنین قوه باصره‏ای دارند.اگر خساست خرج نکنند و هنری برای بیان داشته باشند دیدن از دریچه چشم آنان لذتی دارد که در وصف نیاید.قوچانی چنین چشمی است.مثال آنچه که او در فیلم "شب در موزه 2" می‏بیند و روایت می‏کند تا بروی دوباره فیلم را از گوشه و پستو بیابی و به تماشا بنشینی.

سنتی خوب دارد آقای سردبیر.در نوشته‏هایش از جریده خودش نمی‏نویسد اما تا می‏تواند مطبوعه‏های دیگر معرفی می‏کند.چه کتابی باشد چون "کتابفروشی" به همت ایرج افشار که خواننده را مجاب به خریدن کند و چه گاهنامه "بخارا" باشد به کوشش علی دهباشی که قوچانی همه جا عزیز می‏خواندش.

نکته مهم دیگری که در همین نوشته‏ها بدان پرداخته شده در صحبتی در باب مذمت فقر و مدح ثروت است.آن جا که به نقل از علی اکبر داور، روحش شاد، می‏نویسد که "اقتصاد علم ثروت است نه فقر.ثروت است که فقر را ریشه کن می‏کند و نه قناعت. ملت قانع گدا خواهد شد و مردمی که بگویند گر نباشد شانه ای از بهر ریش، شانه بتوان کرد با انگشت خویش مستحق نکبت و ادبارند." و خدا می‏داند که چقدر این سخنان به مذاق خبرنگار مسلکی اقتصادی خوش می‏آید.

اینان کجا و آنان کجا
در حیرتم از مناعت طبع و نگاه حرفه‏ای برخی قلم بدستان که حتی وقتی جریده‏ای که از برگ اول تا آخرش سراسر حمله و پرده‏ دری و بی‏مروتی و ستم و خروج از انصاف و عدل است و وابسته به پایگاه‏های قدرت نیز به محاق توقیف می‏رود،خوشحال که نمی‏شوند هیچ،افسوس می‏خورند و ابراز تاسف می‏کنند که حذف پسندیده نیست بلکه خطرناک است و بگذارید در فضای باز مطبوعاتی همه با هم نفس بکشیم.مقایسه می‏کنم با برخی به ظاهر فعالان عرصه مطبوعات که همواره از توقیف مطبوعات اصلاح طلب پایکوبی می‏کردند که انگار سنگر دشمن فتح کرده اند.

و دیگر...

بهنود نوشته‏ای دارد من باب شباهت مرتضوی و گنجی و احمدی نژاد.....پرونده‏ای از منش نخست وزیر اول،مهندس بازرگان و بعد نوشته‏هایی در مورد شخصیت بزرگش به قلم یاران و هم‏مسلکانش.....پوریا عالمی هم با رجب و ننه رجب به ایران‏دخت آمده.....و اگر اقتصاد به مذاقتان سازگار نیست حداقل اولین نوشته صفحات اقتصادی در مورد انقلاب منقلب بانکی به قلم محمد طاهری را بخوانید.