چه بگویم تا دل افسردگیت از میان برخیزد

اصلا حال و حوصله صحبت کردن نداشتم ولی راننده تاکسی یک بند حرف می زد.مهمترین چیزی که یادم مانده این بود.گفت وقتی کینه بکاری نفرت درو می کنی.

غمنامه
خنده ام می گیرد.و چه خنده تلخی.آقایان آن قدر ترسیده اند که پیرمردی 78 ساله ای را،ابراهیم یزدی را که سال هاست نه تریبونی برای سخنرانی دارد و نه صندلی مدیریتی برای نشستن و نه نشریه ای برای نوشتن نیمه شب دستگیر می کنند و به زندان می برند.
یاد مریم باقی می افتم که پس از آزادی قوچانی گفت: انگار همیشه باید یک مرد از خانه ما در زندان باشد.حالا که محمد آزاد شده منتظریم بیایند بابا را بگیرند." و چه زود محقق شد این حرف سوزناک.
علی عرب مازار را نمیدانم دیگر چرا.استاد اقتصادی که تنها و تنها در هنگامه انتخابات مشاور اقتصادی میرحسین بوده و دیگر نه فعالیت سیاسی و نه کار رسانه ای که فقط درس اقتصاد می داد و بس.
عابدی جعفری با آن قیافه حزب اللهی و جای مهر بر پیشانی را دیگر چرا؟ به جرم این که بیست سال پیش در دولت میرحسین موسوی وزیر بازرگانی بوده؟پس رئیس جمهور آن دولت را چرا نمی گیرید؟
شمس الواعظین که این روزها جز خاطره تعریف کردن کار دیگری نمی کرد.صدای مرتضی حاجی را که حتی در دوران وزارتش در دولت خاتمی کسی نشنیده چرا بازداشت می کنید؟ سید حسن رسولی که فقط در بنیاد بارانی بود را چرا؟شاهپور کاظمی چون برادر زهرا رهنورد است؟نوشین چون خواهر شیرین عبادی است؟ محمد چون فرزند مصطفی معین است؟
روزنامه نگارانی که دست و پایشان را بسته اید و بر دهانشان قفل سکوت زده اید چرا؟ مطالبشان را که شبانه در چاپخانه قیچی می کنید.هر روز هم که برایشان تذکر و اخطار می فرستید و بعد هم می گویید جامعه مطبوعاتی آزاد و امن است.رضا تاجیک را گرفته اند.کیوان مهرگان را و بدرالسادات مفیدی را.
نسرین وزیری، مهدی تاجیک،بهزادیان نژاد،باقریان،منصوره شجاعی و.......لیستی که هر روز پر و پیمان تر از قبل می شود.
لیست انتها ندارد.محمدرضا تابش گفته یک لیست 300 نفری تهیه کرده اند و به این روند دستگیری هنوز ادامه دارد.
کاش این گونه نمیشد.کاش کسانی که بر مسند قدرت نشسته بودند کمی هم درایت داشتند تا امروز چنین خون هایی بر زمین ریخته نشود.نمیدانم تعداد بازداشت شدگان چقدر شده و چقدر خواهد شد.ولی دیشب با دوستان حساب کردیم دیدیم تعداد بازجوها بسیار کمتر از بازداشت شده هاست.منتظریم آگهی استخدام بازجو بدهند برویم ثبت نام.

میان برنامه(جهت تازه کردن نفس)
در میانه گفت و گوهای دیشب به یکی از دوستان که اتفاقا در زمینه علم و فناوری های روز خیرنگار بسیار خوبی است گفتیم دیدی مطهری پیشنهادی هفت بندی برای رسیدن به آرامش در جامعه ارائه کرده است؟ کمی فکر کرد و گرهی بر ابرو انداخت و گفت: مگه مطهری نمرده بود؟ تا صبح همه به هم همین جمله را می گفتند و می خندیدند.

تولد دوباره ژورنالیسم


امان از دست این بلاگر.نه که من تنبل باشم،نه! مشکل اینه که از تموم پیغمبرا جرجیس گیر ما افتاد.با دایال آپ از پشت کوه قاف اینترنت وصل شی سرویس بلاگر قبراق و آماده باز میشه ولی نمیدونم چرا این اینترنت لکنته فکسنی ما که هر سایت بی خود و بی جهتی رو باز میکنه از باز کردن بلاگر محترم عاجزه.اینم شده مشکل این روزهای من.واسه همینه که راپورت ها و خبرهای ویژه یکی یکی میاد و میره و می سوزه و من نمی تونم توی راپورت نامه بنویسم.حالا شما دعا کنین شاید بلاگر دست از لجبازی با من برداره و گوشه چشمی و عنایتی.

راپورت اول: تولد دوباره یک مجله
ایران دخت یک ماهنامه بود که زمستون قبل شد هفته نامه و قرار شد مطالبش اجتماعی باشه.البته اون موقع نویسندگان و گردانندگان مجله یک پایگاه خوب به نام روزنامه اعتماد ملی داشتند و نیازی نبود که واسه ایران دخت هم با انتشار مطالب سیاسی حاشیه ناامن ایجاد کنند.به هر حال این پایگاه باید واسه همین روز مبادا حفظ میشد.زد و روزنامه توقیف شد و سردبیر در بند. ما موندیم و ایران دختی که با همون مطالب اجتماعی منتشر می شد و لنگ لنگان می رفت جلو.تا این که سردبیر برگشت و جمع یاران و دوستان رو که پراکنده شده بودند دوباره جمع کرد.دو هفته ای طول کشید تا برای مجله فرمت،طراحی و برنامه جدید تدوین بشه ولی در نهایت اولین شماره متحول شده ایران دخت روز شنبه 28 آذر ماه روی کیوسک اومد.حالا اگه دلتون لک زده واسه یه نشریه که همه جورمطلب سیاسی،اقتصادی، اجتماعی داشته باشه،صفحه تاریخ و اندیشه داشته باشه و حتی توش جایی برای بررسی منشور اخلاقی و سیر زندگی مرحوم کردان باشه برین سراغ ایران دخت که نمونه امروزی همون شهروند امروزه که سال قبل توقیف شد.
در ضمن در این مجله یک نفر هم به جمع تیم قوچانی اضافه شد و اونم بزرگمهر حسین پوره که کمیک استریپ هاش نیازی به توضیح نداره.

یادداشت سردبیر:ما هنوز اصلاح طلبیم
.......در دستان نگهبان مجله سرخی دیدم که به ایران دخت می مانست.نگهبان بدی نبود.گفتم بده ورقی بزنم.گفت ممنوع است.گفتم عجبا که سردبیر در سلول و مجله در زندان اما دریغ از ملاقات.....

خلاصه آنچه در ایراندخت می خوانید:
یادداشت سردبیر.کردان؛آنچه گفت و نگفت.دادستان تازه تهران.اسلام ستیزی در اروپا.استیضاح محرابیان؛بگذارید بروم. نقد کتاب دا. آخرین فیلم کیمیایی. منشور اخلاقی به علاوه کافه،باشگاه و ....

راپورت آخر:

در لحظه نگارش این متن خبر رسید که آیت الله منتظری دارفانی را وداع گفته اند.همان که روحانی واقعی بود.روحش شاد.

مسئولان ملت را شاد می کنند

فضای کشور فضای بسیار شاد و خجسته ای است.در این مورد شک نکنید.ما هم از این قضیه خوشحالیم.شما هم سعی کنید خوشحال باشید.اگر هم نیستید حداقل یکی دو مورد از خبرهای کوتاه این روزها را بخوانید و خوشحال شوید.

راپورت اول: زوج نمونه
آن سیاستمدار هوشمند،آن ادیب فرهمند،آن فیلسوف خردمند،آن به غایت بزرگوار،آن بزرگ متفکر تمامی قرون و اعصار، آن نویسنده خلاق و ادیب،آن نگارنده مصفا و حبیب؛آن که جامه ریاست دوخته بر قامتش،آن که با صندلی عجین شده ب ا س نش، آن مرد روزهای سخت سیاست،آن هماره آویزان دیانت،آن در همه عرصه های علوم پیشتاز،آن که از همه سبقت گرفت با یک نیش گاز، آن همیشه حاضر در جدال حق و باطل،شیخنا و مولانا دکتر غلامعلی حداد عادل؛جمیع اصولگرایان به فدایش؛ که از دولت نهم و بعد از نهم رانده و از ریاست مجلس و حتی فراکسیون اکثریت وامانده و اهمیت و اثرگذاری ایشان در سیاست مملکت کمی بیش از نقش نخودی در بازی کودکان است هفته گذشته به همراه منزل عنوان زوج نمونه کشور را با افتخار بدست آوردند.
حال معیار و مبنا چه بوده و ایشان و منزل را در چه ترازویی گذاشته و سنجیده اند و بدین مقام متعالی منصوب کرده اند الله و اعلم.با این همه از تمامی مسئولان و غیرمسئولانی که با این انتصاب باعث تزریق نشاط به ملت و خنده مردم شدند کمال تشکر را داریم.چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی؟

راپورت دوم: کفشهایش
دکتر کردان که رحمت خدا بر ایشان باد.هنوز هم دست بردار قضیه و ول کن معامله نیست که نیست.آقای محمد علی رامین معاون مطبوعاتی وزیر ارشاد که در مراسم ختم دکتر حضور به هم رسانده بودند بعد ازخروج متوجه شدند که کفش هایشان به سرقت رفته و مجبور شدند از دو کیسه پلاستیکی به جای کفش استفاده کنند.انتشار عکس آقای رامین با پاپوش های جدید آن هم در مجلس ختم دکتر کردان باعث شد تا بر لب خبرنگاران بیکار شده از مرحمت ایشان لبخند کوچکی سبز شود.حالا این کار چه کسی بوده خدا می داند.به هر حال الان کفش استفاده های زیادی دارد.برخی هم احتمال داده اند که در سخنرانی بعدی آقای صفار هرندی کفش های آقای رامین پیدا شود.

راپورت سوم:صحنه واقعی
به گفته خبرگزاری جهان نیوز امروز تعدادی از دانشجویان رشته تئاتر قرار است در مقابل سفارت انگلیس صحنه واقعی قتل ندا آقاسلطان را بازی کنند.حالا قتلی که همه فیلمش را دیده اند صحنه واقعی اش چیست دیگر خدا عالم است.باید منتظر این نمایش بود.شاید در نمایش صحنه واقعی اصلا ندا به قتل نرسد و حتی بگوید که این هم از توطئه های سران اصلاح طلب بر علیه نظام بوده است.در ذیل این خبر یکی از بازدیدکنندگان تیزبین نوشته اند: اگر این دوستان راست می گویند صحنه واقعی قتل های کهریزک را بازسازی کنند!!!

بی ناموس نامه

علاوه بر این که تمام هفته قبل رو مشغول انجام کارهای مختلف بودم و وقت نداشتم پست جدیدی بنویسم یا حتی به وبلاگ دوستان تمام و کمال سر بزنم بلاگر سرویس کننده فعلی (سرویس دهنده قبلی) هم لطف کرده بود و تمام سوراخ سنبه های نفوذش رو به روی من بسته بود و از هر راهی که وارد می شدم یه در بسته میذاشت جلوی ما. دو تا راپورت ویژه؛ البته ورود برای افراد زیر 25 سال ممنوعه.حالا خود دانید.
راپورت اول:چه می کنه این......!!!!
در دو هفته اخیر کلی خبرهای ......رسید.اگه می بینین جای خالی گذاشتم منظور بدی نداشتم ولی هر چی فکر کردم نتونستم یه صفت درست و حسابی پیدا کنم واسش.اول خبر رسید که تو زندان گوهردشت یک زندانبان با همکاری یک بهیار زندان به بیش از بیست زن حال دادن با نون و سس اضافه.هنوز مبهوت این همه درستکاری و امنیت بودیم که خبر دوم منتشر شد.هنرنمایی شش نفر در قیامدشت که با یک زن در کنار جاده در حال صفا بودند.خبر بعدی حتی بدتر بود.فردی در خانه ای را زده بود و با معرفی خود به عنوان مامور شرکت گاز وارد خانه شده بود و فک کرده بود که خانم خانه نیاز به آچار کشی و لوله کشی دارد.البته بهتر بود ایشان خودش را مامور شرکت آب و فاضلاب معرفی می کرد تا گاز.هنوز این سه مورد را هضم نکرده بودیم که مورد چهارم به مراتب فجیع تر از همه موارد قبلی رخ داد.سه مرد در لواسان به خانه همکار قدیمی که باعث اخراج آنها از محل کارشان شده بود تشریف فرما شده و با زندانی کردن وی در انباری در مقابل چشمان فرزندانش به همسر وی تجاوز کرده اند.دیگه چی میشه گفت؟
راپورت دوم:چه می کنه این مجلس!!
رای اعتماد به محصولی برای وزارت رفاه هم از آن لطیفه های ناب روزگار بود.بعد از این که نمایندگان مخالف در باب سابقه بد محصولی در مدیریت انتخابات و ثروت هنگفت وی انتقاداتی مطرح کردند نمایندگان موافق درفشانی هایی کردند بی بدیل.توجه شما را به دو نمونه زیر جلب می کنم:
یک نماینده موافق محصولی برای وزارت رفاه:آقای محصولی چون خود مرفه است رفاه را به طور کامل درک کرده بهترین گزینه برای وزارت رفاه است!!!!
یک نماینده موافق دیگر محصولی برای وزارت رفاه: صبح که داشتم به مجلس می آمدم برای وزیر شدن آقای محصولی استخاره کرده خوب آمد!!!


پی نوشت:فضای جامعه از جو "درمالی" به جو "فُعُول از مصدر دَخَلَ" ارتقا یافته و بی شک این از دستاوردهای دولت دهم است
پی نوشت دو:در مورد باز کردن در خانه بیشتر مراقب باشید.بعضی ها مامور چیز دیگری هستند نه مامور آن چیزی که می گویند
پی نوشت سه:نمایندگان محترم مجلس از فضای بوجود آمده حداکثر استفاده را بردند و با استفاده از اصطلاح "بیا تو دم در بده" آقای محصولی را زور چپان کردند به جامعه.
پی نوشت چهار: اگر در اقصا نقاط بدن احساس درد می کنید یا از فرو شدن جناب محصولی ست یا از مامورنماها یا هم این که زندان بوده اید حالا چه کوهردشت چه کهریزک.شاید هم هنوز چیزی به نام وجدان و انسانیت داشته باشید و با خواندن این پست چیزی به وجدانتان فرو رفته.

حرف آخر:توالت عمومی اینجاست.

نوشته های بی خود، نوشته های خوب


اونقدر اتفاقات زیادی رخ داده که اصلا نمیشه بیان کرد.یعنی نوشتنشون از توان من خارجه و خوندنش از حوصله شما.از آزادی قوچانی و نمایشگاه مطبوعات و لنگه کفش خوردن کروبی و آزادی الویری و قوچانی تا دستگیری نفیسه زارع کهن یکی دیگر از همکاران مطبوعاتی مان و داستان دو از همه جا رانده و از همه چیز مانده به نام های صفار هرندی و حداد عادل که عملکرد این چند ماهه شان خود لطیفه ای ناب است.

راپورت اول:ما و گزارش های کامران
کامران نجف زاده همان قدر که پتانسیل دارد تا گزارشگر خوبی شود همان قدر هم می تواند به روح ژورنالیسم و علم ارتباطات و خبرنگاری فاتحه بخواند.کتمان نمی کنم که در ابتدا از جسارتی که برای متفاوت بودن داشت خوشم می آمد اما گزارش هایش هیچ گاه چنگی به دل نزد.تا این که گزارش هایش بیش از آن چه باید رنگ تملق یه خود گرفت و بعد از انتخابات هم راهی بلاد فرانسه شد و حالا گزارشی می فرستد که مربوط به چهار سال پیش است.دوستان می گویند این همه بودجه صرف می شود تا خبرنگاری به فرانسه برود و خبرها و تصاویر آرشیوی چهار سال قبل را برایمان بفرستد و در صدا سیمایی که بر اساس استراتژی هر کی به هر کی اداره می شود این گزارش دو بار به عنوان گزارش خبری برای بینندگان پخش شود.روایت کامل دسته گل کامران را اینجا بخوانید.

راپورت دوم:تئوریسین احمدی نژاد
محمدعلی رامین را به نام تئوریسین احمدی نژاد می شناسند.رامین کسی است که برای اولین بار در ایران حرف از انکار هولوکاست زد.این مرد پشت پرده دولت که حالا در مقام معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد خدمت می کند در اولین روز کاری خودش توانست روزنامه سرمایه را نه توقیف که لغو امتیاز کند.حالا ایشان راه افتاده و به روزنامه ها سر میزند و می گوید این را بنویسید و این را ننویسید.در اولین قدم هم ایشان روزنامه اعتماد را مزین فرمودند. و تقریبا اولتیماتوم صادر کردند.رامین البته در سخنانی جالبی گفت:"بنده الان نه به عنوان معاون مطبوعاتي بلکه به عنوان يک همکار سعي مي کنم از همه چيزهاي خوبي که مي نويسيد چشم بپوشم و نگاه نکنم البته به عنوان شخص، اما به عنوان معاون مطبوعاتي چرا، همه را مي بينم و به آنها توجه دارم."
من هر چه فک کردم معنی این جمله را نفهمیدم تا وقتی از یکی از دوستانم در روزنامه اعتماد پرسیدم و متوجه شدم که آقای رامین گفته از همه چیزهای بی خودی که می نویسید چشم بپوشم که البته دوستان در روزنامه اعتماد به علت آینده نگری این کلمه را با خوب جایگزین کرده اند.
البته آقای رامین در پاسخ به سوال بچه های روزنامه اعتماد در مورد دلیل لغو امتیاز روزنامه سرمایه گفته اند: سرمایه چه ربطی به شما دارد."

پیشنهاد:
با توجه به چشم شور مهندس پنگول جونی که باعث تعطیلی ستون ابراهیم رها در روزنامه اعتماد شد فعلا تنها دو ستون جهت پیشنهاد بیشتر در چنته نداریم.کماکان ستون کیهان و خوانندگان به عنوان مفرح ترین مطلب در روزنامه های کشور در صدر است.پس از آن هم به ستون شهرام شکیبا در روزنامه خبر سری بزنید.از بی مزگی های برخی روزهایش که بگذرید بیشتر روزها سرحالتان می آورد.

آن مرد با ریش آمد


بالاخره محمد قوچانی آزاد شد و برگشت.با ریش بلند. با ده کیلو کاهش وزن.با لباس هایی که به تنش گشاد شده بودند. همه ما داشتیم از خوشحالی و ذوق و شوق سکته می زدیم اما واکنش های خود قوچانی هم خیلی جالب بود.همان قدر که بچه ها دلشان برای قوچانی تنگ شده بود به همان اندازه هم محمد قوچانی دلتنگ دوستان و همکارانش شده بود و چه بسا بسیار بیشتر.چون ما در کنار هم بودیم و در هوایی نسبتا آزاد ولی قوچانی دربند بود و تنها.

شب جمعه ساعت از 11 که گذشته بود به سراغ قوچانی آمده بودند و بازرسی اش کرده بودند.وقتی مطمئن شده بودند که خانواده اش نومید از جلوی زندان به خانه برگشته اند آقای سردبیر را با چشم بند سوار ماشین کرده و جلوی آژانس پیاده کرده بودند تا خود به خانه برود.

حرف های گفتنی زیاد بود اما تعداد دیدار کنندگان آن قدر زیاد بود که به قوچانی فرصت حرف زدن نرسد.ولی نکته بینی آقای سردبیر آن جا معلوم شد که پس از 131 روز دربند بودن آن هم بدون دسترسی به مطبوعات اولین حرفی که به بچه ها می زد در مورد مطالبشان بود.همه متحیر مانده بودیم که در همان چند ساعتی که آزاد شده بود تا دیدار با بچه ها چگونه این همه مجلات را رصد کرده بود و نکات ریزی که از دید همه جا مانده بود را یادآوری می کرد.

قوچانی هم مثل بقیه آزاد شدگان از باقی زندانیان سیاسی خبر چندانی نداشت.اما از آنان هم گفت.از این که بیش از همه دلتنگ محمد عطریان فر شده که روزها و شب های زیادی در کنار هم در نشریات مختلف کار کرده بودند.از فشارهایی که بر زندانیان بود؛از افسردگی زیدآبادی در ملاقات کوتاهی که با هم داشتند؛ از حرف هایی که بعضی ها زیر فشار زدند؛از روحیه ی بالای برخی زندانیان مثل تاجزاده و امینی و لیلاز و دادگاه برنامه ریزی شده حجاریان.
ابراهیم امینی،سعید لیلاز و مصطفی تاجزاده هم روحیه ای بالا دارند هم قدرت طنزگویی خوبی.قوچانی می گفت اگر هم سلولی هایت این سه باشند راحت می توانی دو سال در زندان بمانی.


قوچانی زمانی که در مورد اعترافات صحبت می کرد نقل قول جالبی از شیخ اصلاحات آورد.وقتی وقایع پس از انتخابات و دستگیری ها تازه شکل گرفته بود و صحبتی از احتمال دستگیری ها به میان آمده بود،مهدی کروبی خطاب به ابطحی گفته بود: "ابطحی اگه گرفتنت هر چیزی که اتفاق افتاده بگو. ولی خدایی چیزایی که اتفاق نیفتاده رو نگو!!!!!"

و این چنین ابطحی همان چیزهایی را گفت که هرگز اتفاق نیفتاده بود.





چهارشنبه دلگیر


فک میکنی روز خوبیه.ولی نیست.یعنی همه چی از همون اول صبح برعکس میشه.می خواستم یه پست شاد بنویسم.نشد.از کوزه همان برون تراود که در اوست.خبر زیاد داشتم.به خیلی چیزا میخواستم گیر بدم.از کیهان و صفار هرندی و خبرگزاری فارس تا نمایشگاه مطبوعات.نشد اما. یعنی چیزی نتونستم بنویسم.چون اصلا نتونستم فکرشون رو بکنم.اما....

محمد قوچانی
این هفته قرار بود محمد قوچانی آزاد بشه.همه منتظر بودن.خانواده ش،همسرش،دوستاش،همکاراش و شاگرداش مث من.ولی نشد.همه چیز به هم ریخت.امروز صبح مریم باقی به بچه ها اس ام اس داد: "بازداشت محمد قوچانی دو ماه دیگر تمدید شد."همین.
ما هم چنان مث گله ی بدون ساربانیم که حتی ایراندخت رو هم نمی تونیم جمع و جور کنیم و بعد از این که نه پولی در کار بود نه کسی مثل قوچانی که از حق بچه ها دفاع کنه این هفته کسی برای صفحه بندی نرفت.نمیتونم بفهمم چرا دو ماه دیگه قوچانی باید تو بند بمونه؟ آخه به چه جرمی؟ روزنامه نگار بودن؟

احمد زیدآبادی
لنگه نداشت دکتر.تک بود.هنوز صندلیش خالیه تو تحریریه.کامپیوترش که می نشست پشتش و با یه شیوه خاصی تایپ می کرد و بعد بچه ها پیش خودش اداشو در میاوردن که چه جوری با یه دست تایپ میکنه!!چقدر صبور بود دکتر.
هر خبری که منتشر میشد و یکی از بچه ها بلند اعلام می کرد همه منتظر می شدن تا دکتر تحلیلش کنه.بار اولی که دکتر رو تو انجمن صنفی روزنامه نگاران دیدم تقریبا از خوشحالی به سرحد سکته رسیده بودم.بعد که با دکتر آشنا شدم فهمیدم چه جور آدمیه.صادق ترین آدمی که به تمام عمرم دیدم.حتی به خاطر مصلحت و حفظ ظاهر و حتی در شوخی های دوستانه هم حاضر نبود حرف دروغی بزنه.یا کلمه نادرستی به کار ببره.سادگی به تمام معنا رو میشه تو وجودش دید.از لباس پوشیدنش،راه رفتنش،نگاه کردنش،خندیدنش،از لهجه ی کرمانی بامزه ش.از همه مهم تر از نوشته ها و تحلیل هاش.
هرگز مطلبی ننوشت که زیرش بنویسه دکتر احمد زیدآبادی.همیشه احمد زیدآبادی بود و هست.بدون هیچ پیشوند و پسوندی.برخلاف تمام جاعلان و دزدان و بیسوادانی که پای اسمشون دکتر و مهندس مینویسن و معلوم نیست از کدوم جهنم دره ای با چه هزینه ای مدرک دکترا خریدن اصلا اصرار نداشت که بگه دکترای علوم سیاسی از دانشگاه تهران داره و رساله دکتراش رو هم با عنوان رابطه دین و دولت در اسراییل نوشته و اگه خیلی خوش شانس باشین شاید بتونین کتابش رو جایی گیر بیارین.
احمد زیدآبادی مردیه که میتونی در موردش مطمئن باشی که هرگز دروغ نمیگه،تا حالا هرگز زباله ای رو زمین ننداخته،هرگز چراغ قرمزی رو رد نکرده،هرگز ممنوع پارک نکرده،هرگز حق کسی رو نخورده،هرگز به کسی دشنام نداده،هرگز بدخواه هیچ کس حتی دشمنش نبوده،هرگز هیچ شعاری که توش مرگ باشه به کسی یا کشوری نداده،هرگز رابطه بازی نکرده و حتی در دورانی که دوستاش بر مناصب دولتی تکیه زده بودن به سمت پول و مقام نرفته و شاید واسه همینه که الان به خاطر هیچ و پوچ باید هفت سال زندانی بشه.چون هیچ وقت خودشو به داشتن یه صندلی نفروخته،چون هیچ وقت جایی ننوشت دکتر زیدآبادی،چون هیچ وقت دروغ نگفت،چون هیچ وقت تملق و چاپلوسی کسی رو نکرد.
چه ظلمی از این بزرگتر که احمد زیدآبادی نازنین فقط و فقط به جرم زیدآبادی بودن به جرم انسان واقعی بودن هفت سال دور از خانه و کار و خانواده ش پشت میله ها اسیر باشه؟
دلم واسه دکتر تنگ شده،واسه خاطره هایی که از کرمان و زیدآباد تعریف می کرد،واسه زمانی که توی کوچه جلوی در مجله شهروند خم می شد و زباله چیپس و پفک رو جمع می کرد.دلم واسه خنده های دکتر تنگ شده. یعنی هفت سال دیگه باید صبر کنم؟؟

دو ملیتی ها و ایرانی ها
دستگاه قضایی تاب فشار خارجی ها را ندارد.به خارجی ها باج می دهد تا داخلی ها را سرکوب کند.رکسانا صابری که خبرنگاری ایرانی و آمریکایی بود به اتهام جاسوسی برای دشمنان کشور دستگیر شده بود بسیار زود با قید وثیقه آزاد شد و بعد هم از کشور خارج شد.کلوتید ریس فرانسوی که در جریان اغتشاشات دستگیر شده بود زودتر از همه متهمان آزاد شد و به فرانسه رفت.نازک افشار کارمند ایرانی فرانسوی سفارت فرانسه با قرار وثیقه و در پی فشار دولت فرانسه آزاد شد.مازیار بهاری خبرنگار ایرانی آمریکایی نیوزویک که بعد از انتخابات و درگیری ها دستگیر شده بود روز شنبه گذشته آزاد شد و دیروز هم به لندن رفت.سوءتفاهم نشود.از آزادی همه آن ها خوشحال شدم اما چرا زیدآبادی باید به هفت سال زندان محکوم شود و قرار بازداشت محمد قوچانی بدون هیچ اتهامی دو ماه دیگر تمدید شود؟ چون هیچ کشور خارجی برای آزادی آنان بیانیه نداده و فشار نیاورده است؟


پي نوشت: وكيل احمد زيدآبادي گفته حكم 7 سال حبس قطعي نشده و هنوز پرونده در مرحله رسيدگي است و طبعا حكمي صادر نشده. اميدوار شديم.گرچه الان نزديك به چهل روز است كه خانواده دكتر نه ايشان را ملاقات كرده و نه حتي تماس تلفني با وي داشته اند.فعلا بي خبري مطلق.


این راه کج میرسه به مقصد......خدا میدونه


نمی دانم در چند ماه گذشته برخی از مسئولان مملکتی و افرادی که حال به هر وسیله ای بر صندلی بزرگی (اکثرا بزرگ تر از اندازه خودشان) تکیه زده اند چه چیزی مصرف می کنند که هر گاه پشت تریبونی قرار می گیرند یا مصاحبه ای می کنند یا مقاله ای می نویسند آدم انگشت به دهان و متحیر می ماند و چشمان از فرط تعجب به اندازه گردو و دهان به غایت باز.یکی از دوستان که حرف های یکی از همین افراد مذکور را از صدا و سیما می شنید و چهره اش را می دید گفت: "این چی زده؟ هر چی هس خیلی خوبه.حسابی بنده خدا رو گرفته."


راپورت اول:بنگاه روسپی شناسی کیهان ونازنین افشین جم
نازنین افشین جم متولد سال 1358 در تهران و بزرگ شده کانادا هم خواننده است هم مدل و هم یک فعال حقوق بشر.در سال 2003 هم بانوی اول(همان دختر شایسته) کانادا و بانوی دوم جهان شده است.هفته قبل نازنین افشین جم که البته در فعالیت های بشر دوستانه خود تاکنون موفق هم بوده، مثل کمپینی که برای جلوگیری از اعدام نازنین فاتحی تشکیل داده بود، در دیدار با دالایی لاما رهبر معنوی بوداییان تبت به همراه وی مقوایی سبز رنگ در دست گرفت و خواستار رعایت حقوق بشر در ایران شد.همین یک عمل کافی بود تا کیهان نشینان نه تنها دالایی لاما،رهبریت وی، تمام اعمال و کردار وی و هم مسلکانش را زیر سوال ببرند، که به ورطه ی بی اخلاقی هم سقوط کنند و در روزنامه ای که تماما با پول مردم منتشر می شود در کنار اسم نازنین افشین جم از واژه روسپی استفاده کنند.جدا از این مساله که اگر یک روزنامه اصلاح طلب این لفظ را به کار می برد چه کفن پوشانی به میدان نمی آمدند متحیرم که چگونه کیهان نشینان به شخصیت فردی شناخته شده این چنین بی حرمتی کردند و او را نه منافق و جاسوس و فریب خورده و آلت دست بیگانه که روسپی خواندند.
نمی دانم برادران کیهان نشین چگونه پی بردند که نازنین افشین جم روسپی است.روسپی بودن افشین جم طی چه پروسه ای بر نویسنده این مقاله ثابت شده کهاین چنین ادعا می کنند را خدا می داند.

راپورت دوم:دو سه صندلی خالی
آقای احمدی نژاد در گفت و گوی تلویزیونی با کارشناسان گفت که در هنگام سخنرانی ایشان در سازمان ملل تنها دو سه نفر صحن سازمان ملل را ترک کرده اند.من نمی دانم منظور ایشان از دو سه نفر چند نفر بوده یا این که ایشان صندلی های خالی را چگونه شمرده. دوستی گفت شاید منظور دکتر این بوده که بقیه قبل از شروع سخنرانی صحن سازمان را ترک کرده اند. به هر حال فقط می خواستم بگویم هر چه بود چیز خوبی بود.خوب گرفته بود.


راپورت سوم:وزیر مخلوعی دادستان کل کشور شد
محسنی اژه ای که حتی احمدی نژاد هم او را نخواست و از کابینه اخراج شد هفته قبل در کسوت دادستان کل کشور از گشوده شدن پرونده مهدی کروبی در دادگاه ویژه روحانیت سخن گفت.ابراهیم رئیسی نیز این سخنان را در روزهای گذشته تایید کرد و گفت به طور یقین به اتهامات مهدی کروبی در دادگاه ویژه روحانیت رسیدگی می شود.مهدی کروبی البته با استقبال از این سخنان گفت: "حداقل در دادگاه فرصتی پیش خواهد آمد تا حرف ها و ناگفته هایم را بگویم."



پی نوشت:هم چنان بهترین و نغزترین مطالب طنز را در ستون کیهان و خوانندگان بخوانید.نبوغ نویسنده این ستون مثال زدنی است.در پست های آینده چند چشمه از طنزهای ناب ایشان را برایتان خواهم نوشت.

پی نوشت 2:این روزها از این آهنگ محسن نامجو که البته چندان جدید هم نیست خیلی خوشم آمده.از طرفی با نوشته های بالا چندان هم بی ربط نیست.این آهنگ که اکس نام دارد تقدیم به میلاد که بدون هیچ روانگردانی روانش کامل می گردد.مث خودم!







معنای سادگی


پشت چیزهای ساده پنهان می شوم که پیدایم کنی

اگر هم پیدایم نکنی، خود چیزها را پیدا می کنی

لمس می کنی هر چه را که من لمس می کنم

و این چنین نقش دست هایمان با هم یکی می شود





شعر از یونانی شاعر یانیس ریتسوس
عکس از دوست خوب عکاسم سعید عامری

سگ ها و آدم ها

از زمانی که وارد عالم مطبوعات شدم، که البته به ضرب و زور بیش از سه سال می شود، همیشه سعی کردم در مقابل دبیر سرویس، سردبیر و در کل خبرنگاران و روزنامه نگاران باتجربه تر گوش شنوایی باشم و آنچه را که از پیراهن پاره کردن هایشان و مصائب شیرین حرفه مشترکمان بازگو می کنند ضبط و ثبت کنم تا شاید گرهی از کلاف هزار توی کارم باز کنم و قدمی ولو کوچک به جلو بردارم. از آنجایی هم که بخت، استثنائا در این مورد،یارم بود و باد موافق بر قایق لکنته ام وزید با گروهی همکار شدم که در عرصه خبر بهترینند و همیشه ناب ترین تجربه ها و درس ها را در انباز خود بر دوش دارند.
یکی از مهمترین نکات خبرنویسی،جدا از صحت و سقم آن،در باب اهمیت خبر خلاصه می شود و این که اصولا خبری که می خواهی برای آن کاغذ و جوهر و نیرو مصرف کنی به درد لای جرز می خورد یا نه.در این باب دبیر سرویس همیشگی من دائم جمله ای برایم نقل می کرد بدین مضمون که: "این که سگی پای مردی را گاز گرفت خبر نیست و ارزشی ندارد.اگر مردی پای سگی را گاز گرفت به فکر نوشتن خبرش باش".

راپورت اول:گروه دو نفره
پای اخبار شبکه خبر رسانه ملی نشسته بودم و گوش تیز کرده بودم.گوینده اخبار خبری با این مضمون گفت: "مامورین نیروی انتظامی ارومیه یک گروه از قاچاقچیان کالا و مواد مخدر را شناسایی و از بین بردند.در درگیری بین مامورین پلیس و افراد این گروه دو نفر از سوداگران مرگ کشته شده و بقیه موفق به فرار شدند!!!
نمی دانم باید چند نفر دور هم جمع شوند و کار مشترکی ولو قاچاق انجام دهند تا بتوان آن ها را گروه نامید ولی مطمئنم با کشته شدن دو نفر یک گروه از هم نمی پاشد.هنوز در نتیجه گیری و خبرنویسی مسئول خبر تلویزیون مانده ام.

راپورت دوم:افزایش یعنی چی؟
یکی از روزهای ماه رمضان است.قبل از افطار و دوباره اخبار صدا و سیمای ملی.گوینده خبر با هیجان و نیش باز تا بناگوش اعلام می کند: "در ماه مبارک رمضان اهدای عضو افرادی که دچار مرگ مغزی شده اند از سوی خانواده های آنان افزایش یافته است و .... کمی چرت و پرت دیگر به همراه چند نما از اتاق عمل و شکم باز و قلب و کبد.پس از این تصاویر پزشک جراحی که در مورد نحوه اهدای عضو و مدت زمانی که خانواده ها باید تصمیم به این عمل انسانی بگیرند تا بتوان از حداکثر اعضای بدن متوفی استفاده کرد، گفت: "متاسفانه هنوز خانواده ها نتوانسته اند با اهدا عضو عزیزانشان که دچار مرگ مغزی می شوند کنار بیایند.با این که در طول این ماه نزدیک به 150 مورد مرگ مغزی داشتیم تنها در دو مورد خانواده ها حاضر به اهدا عضو شدند...."
هنوز که هنوز است نفهمیدم کسانی که خبرهای صدا سیما را می نویسند افزایش را چه معنا می کنند.

دو لطیفه از کیهان
*در شهرستان اصفهان روزنامه کیهان به سختی یافت می شود، به طوری که در غالب باجه ها در همان یک ساعت اول کیهان تمام می شود.
روستا از اصفهان

*در برخی از شهرستان ها روزنامه کیهان از ساعت 15 به بعد یافت نمی شود.لطفا رسیدگی کنید.
یک خواننده کیهان



آلات جرم

دیروز گزارش هیات سه نفره قوه قضاییه که از طرف آیت الله لاریجانی مامور رسیدگی به پرونده بازداشت شدگان اخیر شده بودند منتشر شد و طی آن تمامی مدارک و مستندات ارائه شده از سوی مهدی کروبی جعلی و ساختگی اعلام شد و وی متهم به تشویش اذهان عمومی و اقدام علیه امنیت ملی شد.گزارش نیز به مراجع ذیصلاح قضایی جهت پیگیری ارسال شد.یعنی اگر چند وقت دیگر مهدی کروبی نیز به جمع دستگیر شدگان اضافه شد تعجب نکنید.آقایان در پی این کار هستند تنها به قول آن پادشاه اخترک نشین با اورنگ مخملی با شم پادشاهی خودشان منتظرند تا مقدماتش فراهم شود.
راپورت اول:بنویسید شیخ شجاع می خوانند شیخ ساده لوح
در طی پروسه ای که از سوی آقایان اعم از نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و رسانه ای مثل کیهان نشینان و برادران و خواهران محترم شاغل در 20:30 دنبال می شود دائم اصرار بر این است که مهدی کروبی شیخی ساده لوح نشان داده شود که تنها تحت تاثیر اطرافیان خود است و هیچ حرف و ایده ای از خود ندارد.به همین دلیل است که مدت هاست آقایان بر این طبل می کوبند که شیخ انقلابی قدیم این روزها بازیچه دست مشاوران خود شده است.البته آقایان دیگر نمی گویند این روزها که یرخی از مشاوران شیخ در زندان به سر می برند و بقیه خانه نشین شده اند چگونه هنوز هم شیخ را به بازی می گیرند.البته برای هر کسی که با خصوصیات مهدی کروبی آشنا باشد می داند که با وجود این که بهترین تیم مشاوران را در انتخابات اخیر داشت همیشه یک قدم از آنان جلوتر بود.
در جلسه دوم همان هیات سه نفره با کروبی دادستان فعلی کل کشور و وزیر اطلاعات اخراجی سابق خطاب به آقای کروبی می گوید: "حاج آقا می خواهند با شما بازی کنند و شما را فریب دهند،شما فریب نخورید این حرف ها همش بازی است و می خواهند شما را بر علیه نظام بشورانند" و مهدی کروبی چنین پاسخ می دهد: "حرف های چرند و بی سر و ته نزن، آن قدر بی لیاقت بودی که احمدی نژاد تو را از کابینه اش بیرون انداخت".
راپورت دوم: یک آزادی،چهار دستگیری
این طور که مشخص شده انگار آقایان برای آزادی هر نفر باید چند نفر دیگر دستگیر کنند.دیشب محمد رضا جلایی پور با قید وثیقه دویست میلیونی آزاد شد.خبر خوبی بود ولی بلافاصله پس از آن ابراهیم امینی عضو هیات رئیسه مجلس ششم و از مشاوران مهدی کروبی و عضو کمیته پیگیری وضعیت بازداشت شدگان و شمس الدین عیسایی از ستاد میرحسین موسوی بازداشت شدند. روسای این کمیته یعنی علیرضا بهشتی و مرتضی الویری هم که هفته قبل بازداشت شده بودند.

راپورت سوم:آلات جرم
هفته قبل در مراسم افطاری مهدی کروبی با بچه های روزنامه اعتماد ملی عباس عبدی در مورد ادعاهای آقایان در مورد عدم ارائه مدارک در مورد تجاوز جنسی به شوخی به کروبی گفت: "حاج آقا خوبه به آقایون بگین اگه منظورشون از مستندات مربوط به تجاوز جنسی عین آلات جرمه که من شرمنده م نمی تونم اونا رو بیارم نشون بدم".

شانس نداریم


دوشنبه شانزدهم شهریور،یعنی همین دو شب پیش بچه های روزنامه اعتماد ملی افطار را میهمان مهدی کروبی در دفتر حزب اعتماد ملی بودند.بعد از توقیف روزنامه فرصتی نشده بود تا بچه ها دوباره دور هم جمع شوند و این مراسم فرصت دوباره ای بود تا حداقل کسانی که در حال حاضر از همه لحاظ در فشار هستند حداقل چند ساعتی دیداری تازه کنند و صحبتی از گذشته و خنده ای شاید.
مهدی کروبی نیز بر سر سفره افطار حاضر شد و البته بیش تر در پی آن بود با شوخی و خنده و روحیه ی از دست رفته را باز گرداند. به هر حال کسی فکر نمی کرد تنها یک روز بعد علاوه بر پلمپ دفتر کروبی و دفتر حزب اعتماد ملی مرتضی الویری و علیرضا بهشتی هم دستگیر شوند.


راپورت اول:موج جدید دستگیری ها
دیشب ماموران دادستانی پس از این که دفتر مهدی کروبی را پلمپ کردند و اسناد و مدارک زیادی را خود بردند به خانه مرتضی الویری نماینده کروبی در کمیته پیگیری وضعیت بازداشت شدگان حوادث اخیر رفتند و او را دستگیر و بازداشت کردند.خبر بازداشت الویری که به دفتر ایراندخت رسید عماد الدین باقی که آنجا بود گفت احتمالا دادستانی ترسیده علیرضا بهشتی را به خاطر نام و آوازه پدرش دستگیر کند و به همین علت به سراغ الویری رفته است.هنوز جمله اش تمام نشده بود که یکی وارد شد و گفت علیرضا بهشتی هم بازداشت شد.

راپورت دوم:عاطفه امام
جواد امام از بزرگان حزب کارگزارن سازندگی است که در جریانات اخیر بازداشت شده و مدت هاست که در انفرادی به سر می برد و تاکنون لب به سخنی در دادگاه باز نکرده است.شاید برای شکستن همین مقاومت پدر بود که دختر 18 ساله ی او را بازداشت کردند.
روز اول هفته عاطفه را دستگیر کردند و در حرم عبدالعظیم حسنی با سبعیت تمام به او گفته بودند آخرین زیارتت را بکن.بعد هم پس از این که دایم او را با چشم بند از یک مکان به مکانی دیگر منتقل می کردند به او گفتند که باید به ارتباط نامشروع با جند نفر اعتراف کند و از او خواستند که در این مورد با مادرش تماس بگیرد و از او هم مشورت بخواهد.لازم به ذکر نیست که این مکالمه ضبط شد تا به عنوان اهرم فشار برای پدری از همه جا بی خبر مورد استفاده قرار بگیرد.عاطفه امام را پس از بیست و هشت ساعت با چشم بند به بهشت زهرا بردند و در میان قبرهای بی نام و نشان با چشم بند رها کردند و او را تهدید کردند که چشم بندش را باز نکند و دخترک آنقدر ترسیده بود که ساعتی بدون این که کسی از مامورین آنجا باشد با چشم بند بی صدا ایستاده بود.پس از ساعتی که جراتی پیدا کرد و چشم بند را باز کرد خود را تنها دید و فقط با دیدن مناره ها و گنبد حرم امام توانست راه خود را بیابد و به جایی برسد که با منزل تماس بگیرد.ماموران البته چادر او را به وی پس ندادند تا به همراه مکالمه ضبط شده اش با صدای گریان برای پدری دربند ببرند تا مگر این گونه اعترافی به دروغ بگیرند.

راپورت سوم:باز هم مناظره
در جلسه افطاری با مهدی کروبی یکی از بچه های روزنامه از وی پرسید که نقل قولی که از وی پس از مناظره در مورد جوابش به احمدی نژاد در مورد آن سیصد میلیون همه جا پخش شد حقیقت دارد یا نه و آیا وی چنین حرفی به احمدی نژاد گفته یا نه که تمام بچه ها و خود شیخ زدند زیر خنده.شیخ در همان حال که می خندید گفت:
یعنی این قدر بدبخت شدم!!
پس از پایان خنده های جمع کروبی گفت که چنین حرفی نزده که در شان هیچ کدام از طرفین نبوده اما به نکته ای دیگر اذعان کرد.کروبی گفت زمانی که داشتم با احمدی نژاد در مورد قصد آمریکایی ها برای دزدینش در عراق صحبت می کردم و می گفتم که دنیا قانون دارد و این چه حرفی است که تو می گویی می خواستند مرا بدزدند یه لحظه خواستم بگویم"
از این شانس ها نداشتیم که تو رو بدزدند و راحت بشیم" که البته حرفم را خوردم و نگفتم.چقدر خندیدیم به صداقت و صراحت شیخ.


برای آن که باید باشد و نیست



روزنامه نگار شدن چه دشوار

لازم نيست من هم بگويم كه تحريريه بدون آقای سردبیرانگار غم خانه است كه قبل از من بسيار گفته اند و نوشته اند.لازم نيست بگويم كه وقتي محمد قوچانی هست همه با چه شور و شوقي كار مي كنند و حالا كه نيست براي كسي دل و دماغ نمانده.لازم نیست که من هم بگویم حرفه ای ترین کار ژورنالیستی را در نشریاتی دیده ام که سردبیرش محمد قوچانی بوده که همه این را می دانند.لازم نیست بگویم که وقتی روی دکه کیوسک ها را نگاه می کنم چقدر روزنامه و مجله مختلف می بینم که حالا از ایده های قوچانی استفاده می کنند و شاید خیالشان هم نباشد بیش از 70 روز است که آقای سردبیر در اتاقش، در تحریریه و حتی در خانه اش نیست.
هيچ كس از ما فكر نمي كرديم كه روزگار اين گونه بي رحمانه بچرخد.فكر نمي كرديم كه در پي آن چه حماسه آزادي و دموكراسي ناميده مي شد سردبيرمان را از دست بدهيم و شاید هنوز باور نکرده ایم که محمد قوچانی در پشت میله هایی است که انگار با دستان بی گناهان بیشتر خو گرفته است.هنوز هیچ کدام از ما باور نکرده ایم که آقای سردبیر به جبر زمانه اسیر نگاهی شده که تفکری در پشتش نیست.هنوز هم شب های چهارشنبه ساعت از یازده که می گذرد همه انگار چشم به در دوخته مانده اند تا آقای سردبیر با چهره خسته و کتاب و روزنامه به دست بیاید و باز هم با لبخند های همیشگی اش از کار بگوید و حتی در اوج کار و مشغله لبخندش را از ما دریغ نکند.مثل همان روزی که ما در روزنامه اعتماد ملی همانند هميشه در صفحه بندي تاخير داشتيم.قوچانی با عصبانیتی تصنعی و گرهی که به سختی بر ابروان انداخته بود آمد و گفت شما مي خواهيد بعد از صفحه اول صفحه تان را ببنديد؟ و دیگر بیشتر از آن نتوانست آن حالت را به چهره بگیرد و با خنده من قوچانی هم خندید و گفت: به چی می خندی آخه؟

اردیبهشت سال گذشته در انجمن صنفی روزنامه نگاران به آقای سردبیر گوش می دادم که می گفت : روزنامه نگار شدن چه آسان،روزنامه نگار مردن چه دشوار. حالا فکر می کنم زمانی که روزنامه نگاری و ژورنالیسم تعریفی جز قوچانی ندارد روزنامه نگار شدن سخت ترین کار دنیاست.چگونه می توانم بگویم روزنامه نگار شدن کاری سهل است وقتی روزنامه نگاری در محمد قوچانی خلاصه شده است.چگونه می توانم بگویم روزنامه نگار شدن ساده است در حالی که قوچانی را می بینم که برای روزنامه نگار شدن و روزنامه نگار ماندن چه سختی ها که از سر نگذرانده و چه مصائبی را تحمل نکرده است. حالا مطمئنم که روزنامه نگار شدن سخت ترین کار دنیاست.

داشتم همین مطلب که نه، درددل را می نوشتم که سعید عامری عکسی از آقاي سردبير نشانم داد مربوط به یک سال قبل و باز هم چهره خندان آقای سردبیر.لبخندی که هیچ گاه حتی در اوج کار و فشار و حتی توقیف شهروند امروز ندیدم در مقابل بچه های تحریریه از چهره اش محو شود جز آن زمان که مدتی کوتاه بر صفحه تلویزیون نشسته بر صندلی دادگاهی دیدمش که بي گناه و بي دليل در آن نشسته بود.دوس داشتم طوري كه بشنود داد بزنم: "برگرديد. دلمان براي خنده هاتان تنگ شده آقاي سردبير".


حکایت کوتاهی از شیخ و قاضی

همیشه از این بدشانسی ها میارم.دیگه حسابش از دستم دررفته. از زمستون پارسال که رفتیم اعتماد ملی تا قبل از این که سر و صدای انتخابات دربگیره فعالیت خوبی داشتم اما کم کم اومدم بیرون. تازه داشتم برنامه ریزی می کردم که با دو صفحه در هفته دوباره بازگشت غرورآفرینی داشته باشم که زد و روزنامه ای که سردبیرش (محمد قوچانی) دو ماهی هست که تو بند 209 اوین به سر ی بره توقیف شد. حالا موندیم بی روزنامه

راپورت ویژه اول: مردانگی
تو یکی از شبای همین هفته قبل قاضی مرتضوی که با بستن روزنامه اعتماد ملی خیال خودش رو راحت کرده بود تا لازم نباشه هر شب دو سه نفر رو بفرسته چاپخونه به آقای کروبی زنگ میزنه و میگه که پسرت(محمد حسین کروبی) زیاد داره با بی بی سی و رادیوهای بیگانه! مصاحبه می کنه،میفرستم دستگیرش کنن. شیخ هم میگه باشه بیا پسر منو بگیر ببر ولی محمد قوچانی رو آزاد کن
نیازی نیست که بگم قاضی القضات چقد جا خورده و البته این گفته رو هم قبول نکرده.

راپورت ویژه دوم: امیدواری
محمد قوچانی هنوز آزاد نشده ولی انگار دیشب یه قولهایی به همسرش دادن و همه دنبال وثیقه بودن تا بیارنش بیرون که بالاخره انجام نشده. امروز منتظریم تا آقای سردبیر با خنده های همیشگیش برگرده

توصیه: کیهان و خوانندگان
اگه دوست دارین اول صبح رو با چاشنی طنز و خنده شروع کنین سری به روزنامه کیهان بزنین.البته نه این که این روزنامه رو بخرین.فقط برین تو سایتش و قسمت "کیهان و خوانندگان" رو بخونین و از قریحه ناب و طنزپرداز برادر حسین شریعتمداری لذت ببرین. به عنوان مثال نمونه امروزش رو ببینین

¤ دختري 18 ساله هستم و اگر خدا بخواهد امسال وارد دانشگاه مي شوم از اينكه به هنگام برخورد با جنس مخالف چه رفتاري داشته باشم كه به حرام نيفتم نگران بودم اما مطلبي كه تحت عنوان «مراقب اين دام باشيد» در صفحه دانشگاه روزنامه امروز (88/5/31) چاپ كرده ايد بسيار كمكم كرد و به بنده آرامش بخشيد. بابت زحمت هايي كه مي كشيد از همه شما تشكر ويژه مي كنم و خدا قوت مي گويم.
روشن بين



اگر در خانواده فردی را دارید که مثل این دختر خانم 18 ساله آن قدر اعتماد به نفس دارد که هنوز نتایج اعلام نشده خودش را در دانشگاه و در مقابل جنس مخالف می بیند حتما کیهان را به او پیشنهاد کنید