خداحافظی با ایران دخت

هفته‏نامه ایران‏دخت لغو امتیاز شد.به همین سادگی! لغو امتیاز شد تا نشون بده که مملکت هر کی به هر کی تر از اون چیزیه که فکر میکنیم.هیات نظارت بر مطبوعات امروز تشکیل جلسه داد و هفته نامه ایران‏دخت رو نه توقیف که لغو امتیاز کرد.
مسئولان خبرگزاری فارس هم اونقد ذوق زده شدن که حتی تو خبر تنظیمی شون دستپاچه میان میزنن ماهنامه ایران دخت.نمیدونم شایدم از روی بیسوادی شون باشه. به هر حال این جور خبرها زودتر از همه به فارس می رسه دیگه.
از پارسال زمستون که شروع کردیم تا الان 49 شماره ایران دخت منتشر شد.40 شماره اول که بیشتر اجتماعی هنری بود و ما بازارچه داشتیم. 9 شماره اخیر هم گزارش اقتصادی.

ایران‏دخت رفت و دیگه می تونین مطمئن باشین که اول هفته دیگه نمیام بهتون بگم هفته‏تون رو با ایران‏دخت شروع کنین.از هفته دیگه نمیگم ایران‏دخت رو هر وقت از آب بگیری تازه س.چون دیگه ایران‏دختی در کار نیست.
فقط بعد این یکسال نمیدونم این سه‏شنبه شب رو کجا باید تا صب بیدار بمونم.


بعدالتحریر: در ادامه جلسه پربار هیات نظارت بر مطبوعات روزنامه اعتماد هم با نامه امضا شده جناب رامین توقیف شد.

کاسبی که بزرگترین صادرکننده خشکبار است

غروب سه شنبه قبل در طبقه زیرین ساختمان شمالی اتاق بازرگانی ایران به دیدار اسدالله عسگراولادی رفته بودم. مردی گفته می شود بزرگترین صادرکننده خشکبار ایران است و البته چه افتخاری از این بالاتر.که آدم تولیدکننده و یا صادرکننده باشد.عسگر اولادی در اتاق مشترک ایران و چین بر صندلی ریاست تکیه زده بود.بلند بلند با منشی های اتاقش حرف می زد و هر چند دقیقه آن ها را می خنداند.پیرمرد خوش مشربی است.در 76 سالگی طبع طنزش را خوب حفظ کرده.در اتاقی که پر بود از تابلوهای قشنگ چینی و چراغ ها و آویزها و حتی پادری چینی با حاج اسدالله از چین و کالاهای بی کیفیت و کالاهای استاندارد و مرغوبش حرف زدیم. کنایه های من را نگفته می فهمید و جواب می داد.حتی فقط وقتی که لبخند می‏زدم.

حاج اسدالله برادر حاج حبیب الله است.سرپرست کمیته امداد و دبیرکل موتلفه اسلامی.حزب قدرتمندی که البته از مدافعان سرسخت دولت است.با این همه حاج اسدالله می گوید هیچ وقت عضو موتلفه نبوده و نیست اما می‏گوید سمپات این حزب است و به خاطر برادرش از این حزب دفاع می کند.هر چه حبیب الله در حوزه سیاست به مقام دفاع از دولت سخن می‏گوید چین بر جبین می‏اندازد و بالا و پایین می‏پرد، اسدالله در حوزه اقتصاد با خونسردی کامل و با صراحت تمام از دولت انتقاد می کند.عسگراولادی مرد اقتصاد است.کارآفرین است.مدافع اقتصاد آزاد است.سرمایه دار است و سرمایه اش در خدمت اقتصاد کشور است و چه ازاین بهتر؟ با تلاش او و همکارانش است که هنوز صادرات ما به چین به وارداتمان از چین می چربد.وجود چنین افرادی غنیمت است.کاش بیشتر از این افراد می داشتیم.
بنز حاج اسدالله
زمانی در یک نشریه عکس برخی بازرگانان را در کنار خودروهایشان چاپ کرده بودیم و عسگراولادی هم در کنار بنز سفید رنگ E کلاس مدل 2007 اش.وقتی عکس را دید خندید و با خونسردی گفت: "امام علی می‏گوید از سعادت مرد مسلمان داشتن خانه وسیع،همسایه خوب و مرکب راهوار است."
کاسب جزء
وقتی دولت نمایشگاه بین المللی را به سازمان تامین اجتماعی نیروهای مسلح به خاطر 800 میلیارد بدهی واگذار کرد و بعد تمام بازرگانان در بخش خصوصی و دولتی به مخالفت پرداختند تا بالاخره این واگذاری لغو شد اسدالله عسگر اولادی در نشست هیات نمایندگان اتاق تهران گفت: "اگر دولت نمایشگاه را به خاطر این مبلغ بدهی می خواهد واگذار کند من به عنوان یک کاسب جزء آن را می خرم."


پی‏ نوشت 1:صحبت‏هایم با عسگراولادی به زمان حال ختم نشد و به اول انقلاب و دولت میرحسین موسوی و مرحوم عالی‏نسب هم کشیده شد.متن حرف ها را اینجا بخوانید.
پی‏ نوشت 2:متن کامل صحبت های عسگراولادی در مورد چین و واردات کالاهای بی‏کیفیت و کالاهای مرغوب را در اینجا بخوانید.
پی ‏نوشت3: اگر دیروزهفته خود را با ایران‏دخت آغاز نکرده اید هنوز دیر نشده،ایران‏دخت را هر وقت از کیوسک بگیری تازه ست.

تاسيسات دريايي را شركت وابسته به ناجا خريد

ناجا هم وارد اقتصاد کلان شد
نیروی انتظامی جمهوری اسلامی با خرید یکی از عظیم‏ترین شرکت‏های فنی و مهندسی در زمینه ساخت و توسعه تاسیسات دریایی نفتی وارد فاز جدیدی از فعالیت‏های خود شد.چهارشنبه گذشته 28 بهمن ماه پس از پایان مزایده شرکت مهندسی و ساخت تاسیسات دریایی ایران 49 درصد سهام این شرکت که متعلق به سازمان گسترش و نوسازی صنایع بود به یکی از شرکت‏های زیرمجموعه بنیاد تعاون ناجا واگذار شد تا این نیروی نظامی امنیتی نیز پس از سپاه پاسدارن و بنیاد تعاونش وارد عرصه فعالیت‏های اقتصادی کلان شود.
گذشته از درستی یا نادرستی ورود نهادهای نظامی به این حوزه،این واگذاری مطابق اصل 44 قانون اساسی جهت خصوصی سازی صنایع دولتی صورت گرفته و این میزان سهام باید به یک شرکت خصوصی می‏رسید.اگر چه آقایان به اندازه کافی استدلال دارند که شرکت خریدار دولتی نیست ولی آیا می‏توان آن را بخش خصوصی به حساب آورد؟ شرکت ناجی قدر وابسته به شرکت سرمایه گذاری مهرگان از زیرمجموعه‏های بنیاد تعاون ناجا که با نوشتن قیمتی به مبلغ بیش از 140 میلیارد تومان برنده مزایده شرکت تاسیسات دریایی ایران شده بی‏شک قدرتمندتر از بخش خصوصی خواهد بود.نمی‏دانم صندوق بازنشستگی کارکنان صنعت نفت که مابقی 51 درصد سهام این شرکت را در اختیار دارد چگونه خواهد توانست با قدرت نیروی انتظامی در انتخاب هیات مدیره دست و پنجه نرم کند.
حال نکته جالب‏تر این که بدانید بنیانگذار این شرکت مهدی هاشمی رفسنجانی فرزند اکبر هاشمی رفسنجانی بوده که سال‏ها نیز در کسوت مدیرعامل و رییس هیات مدیره این شرکت فعالیت کرده و البته رشد این شرکت و انعقاد قراردادهای کلان با شرکت‏های خارجی هم تا حدود زیادی مرهون لابی‏های مهدی هاشمی است.
اگر چه پس از خروج مهدی هاشمی حرف و حدیث‏های زیادی بر سر قراردادهای این شرکت با شرکت استات اویل بزرگترین شرکت نفتی نروژ شایع شد و این شرکت نفتی به پرداخت رشوه متهم شد اما با تبرئه این شرکت تمامی قضایا فراموش شد تا زمانی که محمود احمدی نژاد در مناظره انتخاباتی با میرحسین موسوی دوباره از مهدی هاشمی نام برد و او را در دادگاه خودش متهم به فساد اقتصادی کرد.
کار من نتیجه گیری نیست که نه توانش را دارم و نه اطلاعات کافی در موردش،اما شخصا ترجیح می‏دهم کسانی مثل مهدی هاشمی در راس مدیریت چنین شرکت‏هایی باشند تا نهادهای امنیتی نظامی.چرا که حداقل می‏توان در صورت بروز هر گونه خطا فردا یقه او را چسبید اما چه کسی می‏تواند مسئولان ارشد نیروی انتظامی یا افراد تحت حمایت آنها را در مورد قراردادهای تاسیسات نفتی که ارقام کلانی دارند بازخواست کند و از آنان توقع نوضیح چند و چون ماجرا را داشته باشد.
داستان خصوصی سازی اقتصاد دولتی ما دارد به اقتصاد نظامی امنیتی می‏انجامد.

پی‏نوشت:برای خواندن ماجرای کامل این واگذاری،قیمت‏های مزایده و نقش مهدی هاشمی گزارش روزنامه پول را در اینجا بخوانید.
پی‏‏نوشت دو:منتظر باشید تا شرکت دولتی بعدی را یک نهاد وابسته به ارتش بخرد.البته اگر اشتهای سیری‏ناپذیر بنیاد تعاون سپاه بگذارد.

پی‏نوشت سه:هفته خود را با ایران‏دخت آغاز کنید.



بعدالتحریر:خوشبختانه شرکت مذبور در تماسی که با دفتر روزنامه داشته اصل خبر را تایید کرده و تنها به این نکته اشاره کرده که نام درست این شرکت ناجی قدر است که در گزارش روزنامه ناجی غرب ذکر شده بود.جالتر این که فرد مذکور که تاجایی که به خاطرم مانده خود را معاون اقتصادی شرکت معرفی کرده گفته: ما روزهای قبل حداکثر 5 تماس تلفنی داشتیم اما امروز بیش از صد بار زنگ تلفنمان به صدا درآمده است!!!


مهرنامه بخوانید

راپورت ویژه: مهرنامه می‏آید
شکی نیست که باید دوران فعلی را خزان مطبوعات نامید.دلایل این مدعا هم فراوان و متفاوت است.از بازداشت و زندانی شدن روزنامه‏نگاران گرفته تا بسته شدن مطبوعات و اخطارهای فراوانی که به لطف معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد هر روز به روزنامه‏ها و جراید ارسال می‏شود.با این همه هنوز هم می‏توان انگشت شمار جرایدی را یافت که از فضای حداقلی موجود استفاده می‏کنند تا حداکثر ممکن را انجام دهند.در همین راستا ماهنامه‏ای با نام مهرنامه آماده شده که هفته آینده اول اسفند ماه توزیع خواهد شد.این ماهنامه که البته مراحل تهیه و آماده‏سازی آن برای حضور در صحنه مطبوعاتی به دلیل حساسیت سردبیر و دبیران تحریریه در انتخاب مطالب و چیدمان آن در صفحات طولانی شد خوشبختانه به گونه‏ای چاپ شده و مطالبی در آن منتشر شده که هر خواننده مشتاق به علوم انسانی را مجذوب و چه بسا تسخیر می‏کند.
این ماهنامه که در زیر عنوانش نوشته شده ماهنامه علوم انسانی به سردبیری محمد قوچانی و با همکاری دوستانی که جملگی از تحریریه هفته نامه ایران‏دخت هستند منتشر شده است.غالب مطالب آن نیز مقالات مفصل و گفت و گوهایی چالشی در باب علوم انسانی است. برای هر رشته از میان رشته های مختلف علوم انسانی موضوعی انتخاب شده و سپس متفکران دانشگاهی به آن پرداخته و آن را نقد و بررسی کردند.مثل واژه سلطانیسم که از زبان سعید حجاریان در قسمت اعترافات تلویزیونی پخش شد و هیچ کس هم نفهمید که سلطانیسم چه بود و چه ارتباطی به قضایای پس از انتخابات داشت.حال می توانید پرونده کاملی در قسمت علوم سیاسی مهرنامه در مورد سلطانیسم بخوانید.یا این که مارکس وبر که نامش به کرات در ماه های اخیر آورده شد کیست؟
در قسمت های مختلف دیگر می‏خوانید: لمپن ها چگونه به وجود آمدند و وارد ادبیات سیاسی شدند و لمپن ها معروف چه کسانی بودند؛اصلاحات اقتصادی اوباما به کجا می‏رود؛ آسیب شناسی طرح هدفمندی یارانه‏ها در دولتی که معلوم نیست لیبرالیسم اقتصادی را می‏پسندد یا تکفیر می‏کند؛هم‏پیمانان ما در عرصه جهانی(روسیه و چین) تا کجا و تا چه حد پشتبان ما خواهند بود؛عکس‏ها و گفت و گوی منتشر نشده‏ای با مهدی سحابی و نقد ترجمه‏هایش و ......
مناظره سروش دباغ و احسان شریعتی(فرزندان عبدالکریم سروش و علی شریعتی) نیز که عکسشان بر جلد مهرنامه نیز نقش بسته یکی از خواندنی‏ترین و البته تامل برانگیزترین مطالب اولین شماره این ماهنامه است.
در بخشی که در زیرمجموعه علوم انسانی از سیاست و اقتصاد گرفته تا حقوق،علوم اجتماعی و ادبیات...می‏توانید در مهرنامه مطالب محسورکننده‏ای بیابید که در زمان اکنون بعید می‏دانم در نشریه‏ای دیگر بتوانید مثال آن‏ها را پیدا کنید.
مهرنامه ضمیمه‏ای نیز به همراه دارد که علاوه بر چاپ اشعار و داستان‏های جدید قسمتی را به معرفی کتاب اختصاص داده که در آن می‏توانید تازه‏های نشر را با معرفی مختصر و مفیدی ببینید.کتاب‏هایی که بی‏شک هر کدام شما را به خرید وسوسه خواهند کرد.
مهرنامه با قیمت چهار هزار تومان از شنبه آینده در کیوسک‏های مطبوعاتی در دسترس خواهد بود.نگویید قیمتش بالاست.برای به دست آوردن چنین مجموعه کاملی در کنار هم بسیار بسیار بیش از این باید بها بپردازید.

ایران‏دخت،شماره 46 سوم بهمن 88

هیچ‏گاه نخواستم در تمجید از جریده‏ای بنویسم که خود در آن مشغولم اما این شماره اخیر ایران‏دخت آن‏چنان نغز و ناب به طبع و نشر رسیده که نتوانم در قبالش سکوت کنم.با این همه باز هم سخنی از خود جریده بر زبان نمی‏آورم که خود خوانی و خود دانی اما مشتاقم که تنها چند نکته در باب دیدگاه و آراء گردانندگانش بگویم.مشخصه این شماره نه طرح روی جلدش،سید محمد خاتمی،است که در لابلای خطوط چاپ شده پنهان است؛از نوشته‏های مقطع اما پیوسته محمد قوچانی در صفحات نخستش تا کمیک استریپ بزرگمهر حسین‏پور در پایانش.

آقای سردبیر
نگارش قوچانی همان‏گونه است که یک سیلی محکم بر گوش به خواب رفته‏ای.حقایق گم شده در لابلای وقایع،چشمی بینا می‏خواهد و معدودی چنین قوه باصره‏ای دارند.اگر خساست خرج نکنند و هنری برای بیان داشته باشند دیدن از دریچه چشم آنان لذتی دارد که در وصف نیاید.قوچانی چنین چشمی است.مثال آنچه که او در فیلم "شب در موزه 2" می‏بیند و روایت می‏کند تا بروی دوباره فیلم را از گوشه و پستو بیابی و به تماشا بنشینی.

سنتی خوب دارد آقای سردبیر.در نوشته‏هایش از جریده خودش نمی‏نویسد اما تا می‏تواند مطبوعه‏های دیگر معرفی می‏کند.چه کتابی باشد چون "کتابفروشی" به همت ایرج افشار که خواننده را مجاب به خریدن کند و چه گاهنامه "بخارا" باشد به کوشش علی دهباشی که قوچانی همه جا عزیز می‏خواندش.

نکته مهم دیگری که در همین نوشته‏ها بدان پرداخته شده در صحبتی در باب مذمت فقر و مدح ثروت است.آن جا که به نقل از علی اکبر داور، روحش شاد، می‏نویسد که "اقتصاد علم ثروت است نه فقر.ثروت است که فقر را ریشه کن می‏کند و نه قناعت. ملت قانع گدا خواهد شد و مردمی که بگویند گر نباشد شانه ای از بهر ریش، شانه بتوان کرد با انگشت خویش مستحق نکبت و ادبارند." و خدا می‏داند که چقدر این سخنان به مذاق خبرنگار مسلکی اقتصادی خوش می‏آید.

اینان کجا و آنان کجا
در حیرتم از مناعت طبع و نگاه حرفه‏ای برخی قلم بدستان که حتی وقتی جریده‏ای که از برگ اول تا آخرش سراسر حمله و پرده‏ دری و بی‏مروتی و ستم و خروج از انصاف و عدل است و وابسته به پایگاه‏های قدرت نیز به محاق توقیف می‏رود،خوشحال که نمی‏شوند هیچ،افسوس می‏خورند و ابراز تاسف می‏کنند که حذف پسندیده نیست بلکه خطرناک است و بگذارید در فضای باز مطبوعاتی همه با هم نفس بکشیم.مقایسه می‏کنم با برخی به ظاهر فعالان عرصه مطبوعات که همواره از توقیف مطبوعات اصلاح طلب پایکوبی می‏کردند که انگار سنگر دشمن فتح کرده اند.

و دیگر...

بهنود نوشته‏ای دارد من باب شباهت مرتضوی و گنجی و احمدی نژاد.....پرونده‏ای از منش نخست وزیر اول،مهندس بازرگان و بعد نوشته‏هایی در مورد شخصیت بزرگش به قلم یاران و هم‏مسلکانش.....پوریا عالمی هم با رجب و ننه رجب به ایران‏دخت آمده.....و اگر اقتصاد به مذاقتان سازگار نیست حداقل اولین نوشته صفحات اقتصادی در مورد انقلاب منقلب بانکی به قلم محمد طاهری را بخوانید.

چه بگویم تا دل افسردگیت از میان برخیزد

اصلا حال و حوصله صحبت کردن نداشتم ولی راننده تاکسی یک بند حرف می زد.مهمترین چیزی که یادم مانده این بود.گفت وقتی کینه بکاری نفرت درو می کنی.

غمنامه
خنده ام می گیرد.و چه خنده تلخی.آقایان آن قدر ترسیده اند که پیرمردی 78 ساله ای را،ابراهیم یزدی را که سال هاست نه تریبونی برای سخنرانی دارد و نه صندلی مدیریتی برای نشستن و نه نشریه ای برای نوشتن نیمه شب دستگیر می کنند و به زندان می برند.
یاد مریم باقی می افتم که پس از آزادی قوچانی گفت: انگار همیشه باید یک مرد از خانه ما در زندان باشد.حالا که محمد آزاد شده منتظریم بیایند بابا را بگیرند." و چه زود محقق شد این حرف سوزناک.
علی عرب مازار را نمیدانم دیگر چرا.استاد اقتصادی که تنها و تنها در هنگامه انتخابات مشاور اقتصادی میرحسین بوده و دیگر نه فعالیت سیاسی و نه کار رسانه ای که فقط درس اقتصاد می داد و بس.
عابدی جعفری با آن قیافه حزب اللهی و جای مهر بر پیشانی را دیگر چرا؟ به جرم این که بیست سال پیش در دولت میرحسین موسوی وزیر بازرگانی بوده؟پس رئیس جمهور آن دولت را چرا نمی گیرید؟
شمس الواعظین که این روزها جز خاطره تعریف کردن کار دیگری نمی کرد.صدای مرتضی حاجی را که حتی در دوران وزارتش در دولت خاتمی کسی نشنیده چرا بازداشت می کنید؟ سید حسن رسولی که فقط در بنیاد بارانی بود را چرا؟شاهپور کاظمی چون برادر زهرا رهنورد است؟نوشین چون خواهر شیرین عبادی است؟ محمد چون فرزند مصطفی معین است؟
روزنامه نگارانی که دست و پایشان را بسته اید و بر دهانشان قفل سکوت زده اید چرا؟ مطالبشان را که شبانه در چاپخانه قیچی می کنید.هر روز هم که برایشان تذکر و اخطار می فرستید و بعد هم می گویید جامعه مطبوعاتی آزاد و امن است.رضا تاجیک را گرفته اند.کیوان مهرگان را و بدرالسادات مفیدی را.
نسرین وزیری، مهدی تاجیک،بهزادیان نژاد،باقریان،منصوره شجاعی و.......لیستی که هر روز پر و پیمان تر از قبل می شود.
لیست انتها ندارد.محمدرضا تابش گفته یک لیست 300 نفری تهیه کرده اند و به این روند دستگیری هنوز ادامه دارد.
کاش این گونه نمیشد.کاش کسانی که بر مسند قدرت نشسته بودند کمی هم درایت داشتند تا امروز چنین خون هایی بر زمین ریخته نشود.نمیدانم تعداد بازداشت شدگان چقدر شده و چقدر خواهد شد.ولی دیشب با دوستان حساب کردیم دیدیم تعداد بازجوها بسیار کمتر از بازداشت شده هاست.منتظریم آگهی استخدام بازجو بدهند برویم ثبت نام.

میان برنامه(جهت تازه کردن نفس)
در میانه گفت و گوهای دیشب به یکی از دوستان که اتفاقا در زمینه علم و فناوری های روز خیرنگار بسیار خوبی است گفتیم دیدی مطهری پیشنهادی هفت بندی برای رسیدن به آرامش در جامعه ارائه کرده است؟ کمی فکر کرد و گرهی بر ابرو انداخت و گفت: مگه مطهری نمرده بود؟ تا صبح همه به هم همین جمله را می گفتند و می خندیدند.

تولد دوباره ژورنالیسم


امان از دست این بلاگر.نه که من تنبل باشم،نه! مشکل اینه که از تموم پیغمبرا جرجیس گیر ما افتاد.با دایال آپ از پشت کوه قاف اینترنت وصل شی سرویس بلاگر قبراق و آماده باز میشه ولی نمیدونم چرا این اینترنت لکنته فکسنی ما که هر سایت بی خود و بی جهتی رو باز میکنه از باز کردن بلاگر محترم عاجزه.اینم شده مشکل این روزهای من.واسه همینه که راپورت ها و خبرهای ویژه یکی یکی میاد و میره و می سوزه و من نمی تونم توی راپورت نامه بنویسم.حالا شما دعا کنین شاید بلاگر دست از لجبازی با من برداره و گوشه چشمی و عنایتی.

راپورت اول: تولد دوباره یک مجله
ایران دخت یک ماهنامه بود که زمستون قبل شد هفته نامه و قرار شد مطالبش اجتماعی باشه.البته اون موقع نویسندگان و گردانندگان مجله یک پایگاه خوب به نام روزنامه اعتماد ملی داشتند و نیازی نبود که واسه ایران دخت هم با انتشار مطالب سیاسی حاشیه ناامن ایجاد کنند.به هر حال این پایگاه باید واسه همین روز مبادا حفظ میشد.زد و روزنامه توقیف شد و سردبیر در بند. ما موندیم و ایران دختی که با همون مطالب اجتماعی منتشر می شد و لنگ لنگان می رفت جلو.تا این که سردبیر برگشت و جمع یاران و دوستان رو که پراکنده شده بودند دوباره جمع کرد.دو هفته ای طول کشید تا برای مجله فرمت،طراحی و برنامه جدید تدوین بشه ولی در نهایت اولین شماره متحول شده ایران دخت روز شنبه 28 آذر ماه روی کیوسک اومد.حالا اگه دلتون لک زده واسه یه نشریه که همه جورمطلب سیاسی،اقتصادی، اجتماعی داشته باشه،صفحه تاریخ و اندیشه داشته باشه و حتی توش جایی برای بررسی منشور اخلاقی و سیر زندگی مرحوم کردان باشه برین سراغ ایران دخت که نمونه امروزی همون شهروند امروزه که سال قبل توقیف شد.
در ضمن در این مجله یک نفر هم به جمع تیم قوچانی اضافه شد و اونم بزرگمهر حسین پوره که کمیک استریپ هاش نیازی به توضیح نداره.

یادداشت سردبیر:ما هنوز اصلاح طلبیم
.......در دستان نگهبان مجله سرخی دیدم که به ایران دخت می مانست.نگهبان بدی نبود.گفتم بده ورقی بزنم.گفت ممنوع است.گفتم عجبا که سردبیر در سلول و مجله در زندان اما دریغ از ملاقات.....

خلاصه آنچه در ایراندخت می خوانید:
یادداشت سردبیر.کردان؛آنچه گفت و نگفت.دادستان تازه تهران.اسلام ستیزی در اروپا.استیضاح محرابیان؛بگذارید بروم. نقد کتاب دا. آخرین فیلم کیمیایی. منشور اخلاقی به علاوه کافه،باشگاه و ....

راپورت آخر:

در لحظه نگارش این متن خبر رسید که آیت الله منتظری دارفانی را وداع گفته اند.همان که روحانی واقعی بود.روحش شاد.