شورش درونی

تبخال زده ام در حد تیم ملی کامرون. این را می گویم چون فکر می کنم کامرون بزرگ است. مساحتش را نمی دانم البته. توی ذوق هم می زند، مث کامرون. روی گونه راستم است. خیلی وقت بود که تبخال نزده بودم. یک زمانی خوراکم بود؛ گونه چپ، راست، زیر لب، بالای لب، سوراخ راست دماغ، سوراخ چپ دماغ...ماکارونی می خوردم تبخال می زدم، تخمه آفتابگردان می خوردم تبخال می زدم، سرما می خوردم تبخال می زدم، حالت تهوع داشتم تبخال می زدم...
حالا خیلی کمتر شده. سالی یک بار. آن هم یه تبخال کوچک. اما این یکی فرق می کند. شورش کرده انگار. اعتراض. از این ها هم نیست که بترسانمش برود. یا در چسب های تنگ و گرد مخصوص گونه زندانی اش کنم، یا با شیشه آبلیمو حالش را بگیرم. از این ترس ها ندارد. انگار گونه من میدان تحریر باشد، شب ها هم می ماند و نمی رود. با خارش های مداومش شعار می دهد.
اهل مسامحه و مذاکره هم نیست. می خواهد نشان بدهد که حقش نادیده گرفته شده. ساعات کارش زیاد شده، کارفرما حقوقش را نادیده گرفته، مرخصی ندیده، دستمزدش پایین است و یارانه هم نگرفته است. اعلامیه می دهم که خب پیش می آید گاهی، شما ببخشید. اعلامیه را آتش میزند و تهدید به گسترش دامنه می کند. پیغام و پسغام هم می رسد. یکی می گوید امیدوار است که تصمیم درستی بگیرم. دیگری که تا حالا چیزی نگفته از تبخال حمایت می کند و به زبان تبخالی می گوید دس نزن بهش. غذا هم نخور.
برایش پیغام می دهم که کمی آسایکلوویر رویت می مالم. دوباره می خارد. انگار که بهش گفته باشم در درون من آزادی نزدیک به مطلق وجود دارد!
دارم فکر می کنم که امتیازاتی بهش بدهم اما در کنار پنبه هایی هم دارم که آماده اند به میدان بروند و دودمانش را بسوزانند. در ظاهر هم خرجش فقط کمی آب لیمو است. اما در باطن سوزش خیلی بیشتر از این هاست.

سوپراستار

آخرین خبر همین حضور تو، خبر حادثه عبور تو
پخش یک گزارش از خنده تو، بغض تو پرواز پرکنده تو

پشت هم، ضیافت موج و صدف، پیش تو ستاره ها آخر صف
پشت هم نمایش دیدار ما، من و تو، بارون پشت شیشه ها


پی‏نوشت: تولدشه!
پی‏نوشت 2: عکس مربوط به سال گذشته، همین روزها.عکاس مه (شید) یا (دیس) علیمدد.

حماسه هدفمند مرگ ببر سیبری

بعضی چیزها در بعضی چیزهای دیگر گم می‌شود. همیشه همین‌طور بوده. مثل مرگ یک ببر سیبری که در هیاهوی یارانه‌ها و قیمت نان و بنزین و به اصطلاح حماسه 9 دی گم می‌شود. یکی از مجازات سرانی می‌گوید که فتنه‌انگیزی کرده‌اند و دیگری از حماسه و بصیرت. یکی به قیمت نان افتخار می‌کند و دیگری از بهبود وضعیت اقتصادی حرف می‌زند. اما کسی ببر سیبری را نمی‌بیند که نفسش در گوشه قفسی در باغ وحش ارم، به خس خس افتاده و بالا نمی‌آید. سال گذشته دو قلاده پلنگ ایرانی به روسیه دادیم؛ یکی دست شکسته و دیگری مسموم. حالا هر دویشان سالم هستند. روس‌ها هم دو قلاده ببر سیبری به ایران فرستادند؛ ببر نر مرده و ببر ماده در حال احتضار.
یکی می‌گوید گوشت خر بهشان داده‌اند، آن هم ناسالم. دیگری می‌گوید بهداشت و نظافت رعایت نشده. یکی از این گله می‌کند که چرا ببرهایی که قرار بود یک ماه در باغ وحش ارم بمانند و بعد به زیستگاه میانکاله بروند هشت ماه در همین تهران آلوده ماندند. یکی هم می‌گوید ببرها ایدز گرفته بودند.
هر چه بوده و باشد چه تفاوتی می‌کند. ببر نر مُرده و ببر ماده که ابتدا تصور کرده بودند حامله است، نه تنها باردار نیست که نفس‌های او هم به شماره افتاده است.خبری هم از آن پنج میلیارد تومانی که برای میزبانی ببرها مصوب شده بود تا نسل ببر مازندرانی احیا شود، نیست.
اگر به جای این که توی کیوسک بنشینم، نشریه‌ای داشتم، حتما عکس این ببر را عکس یک می‌کردم، تیتر یک، با فونت درشت می‌نوشتم که ببر سیبری در غربت مرد.

میگرن هدفمند

روی کیوسک را به گند کشیده‌اند.کارشان همین است.خزعبلاتی تحویل ملت می‌دهند که آدم رویش نمی‌شود این مطبوعه‌ها را بگذارد روی کیوسک.از وقتی یکی گفت مخالفان هدفمندی یارانه‌ها و آنهایی که سیاه‌نمایی می‌کنند و چوب لای چرخ هدفمندی می‌گذارند را باید اعدام کرد، کسی مخالفت که هیچ انتقاد هم نمی‌کند. در عوض عده‌ای که تمام وجودشان جهت اثبات این جمله است که "همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید" راه افتاده‌اند و سخن‌پراکنی می‌کنند و می‌خواهند هدفمندی یارانه‌ها را با "چیز" جور دربیاورند. یکی می‌گوید هدفمندی یارانه‌ها باعث کاهش مصرف سوخت می‌شود.دیگری می‌گوید هدفمندی یارانه‌ها باعث افزایش قدرت خرید مردم و رونق صنایع می‌شود.آن یکی می‌گوید هدفمندسازی باعث از بین رفتن بیکاری می‌شود.آن دیگری می‌گوید هدفمندی باعث رونق سرمایه‌گذاری خارجی!! می‌شود و به همین ترتیب و این طرح عظیم باعث افزایش بهره‌وری در تمامی عرصه‌ها، جلوگیری از حاشیه‌های اقتصاد، گل شدن شوت بازیکنان تیم ملی فوتبال، قبولی بیشتر دانش‌آموزان در دانشگاه، ازدواج جوانان، راحت کار کردن مزاج مردم... خواهد شد.
فی‌الواقع بهترین حرف همانی است که دکتر احمد سیف بیان کرد و گفت: "انگار قانون هدفمندی یارانه به جز سردرد مردم ایران همه مشکلات دیگر را حل خواهد کرد!"

شهلا لاله را کشته بود

روی کیوسک پر است از نشریاتی که عکس خدیجه جاهد یا همان شهلا را بر روی صفحه اول بزرگ چاپ کرده اند و از اعدامش نوشته اند.در دنیای مجازی هم وضعیت همان است.فقط بی پرواتر و صریح تر. تقریبا واکنش همه یکسان است: ناراحتند، عصبانی اند، افسرده اند، اشکی ریخته اند، به ناصر محمدخانی فحش داده اند و بد و بیراه گفته اند که احتمالا حقش هم هست، برای شهلا دل سوزانده اند، به نظام ناسزا داده اند یا هم با مجازات اعدام مخالفت کرده اند که احتمالا عاقلانه ترین واکنش هم همین بوده است.
اینها را گفتم که بدانید من هم با اعدام شهلا جاهد مخالف بودم.گفتم که بدانید من هم حالم از ناصر محمدخانی به هم می خورد.اما... با خودم می گویم مگر شهلا جاهد زن نبود؟ مثل همین زنانی که پس از اعدام او دارند به ناصر فحش می دهند و او را هرزه و هوسباز می خوانند. همین زنانی که به دنبال احقاق حقوق از دست رفته شان در قانون و این مملکت هستند. دمشان هم گرم.کار بجایی می کنند.
اما کاش این زنان همان موقع که شهلا هنوز زنده بود از او می پرسیدند چرا صیغه مردی شد که زن دیگری را به عنوان همسر در خانه داشت؟ چرا شهلا که خود زن بود حقوق زن دیگری را ... یکی مثل خودش را رعایت نکرد.
قانون مزخرفی است که به مردها اجازه داده چند همسر اختیار کنند. اما مطمئنا قانونی وجود نداشته و ندارد که شهلا را ملزم به ازدواج با مردی کند که زن داشت. خواهشا نگویید عشق بود که حالم به هم می خورد.
شهلا زنی بود که زندگی زن دیگری را از بین برد.اما مجازاتش این نبود.
همه این را می دانیم که ناصر به زور و اجبار شهلا را نگرفته بود.به او تجاوز نکرده بود؛ اگر پای هوسبازی و هرزه گری ناصر در میان است آیا شهلا در این وسط مقصر نبود؟
آیا شهلا فقط عاشق بود؟ هوس نداشت؟
نمیدانم در آن روز صبح؛ نُه سال قبل؛ شهلا لاله سحرخیزان را با چاقو کشت یا نه. اما مطمئنم که شهلا لاله را کشته بود.خیلی قبل از آن...زمانی که به گفته خودش عاشقانه با ناصر محمدخانی زیر یک سقف رفت. زمانی که با او خوابید.زمانی که برایش عشوه آمد. زمانی که برایش غذا پخت. زمانی که به گفته برخی دوستان صبح زمستان قبل از ناصر روی کاسه توالت نشست تا آن را برای عشقش!!! گرم کند.
شهلا لاله را زمانی کشت که خواست همسر ناصر محمدخانی شود.


همدردی و همدلی

حالا درسته که چلچراغ دیگه نمیاد روی کیوسک و نوستالژی بازی ما گل کرده و همه در حرکتی عظیم روی عکسامون توی فیس بوک آرم چلچراغ زدیم و نوستالژیک بازی درآوردیم و غم و غصه خوردیم ولی خب؛میشه امیدوار باشیم که عکسای حجت سپهوند رو توی نشریات دیگه ببینیم و لذت ببریم.درسته که آسانسور پوریا عالمی واسه همیشه از حرکت واستاد ولی میشه امیدوار بود که دوباره یه پیرهن عثمان دیگه علم کنه (یا یه ... پرچم کنه) و یه جایی شروع کنه به نوشتن و آدم بخونه و ریسه بره. می تونیم هنر امیرمهدی ژوله رو توی طنزهایی مث قهوه تلخ ببینیم و حالشو ببریم یا مثلا گزارش سفرهای منصور ضابطیان رو اینور و اونور بخونیم.
ولی دلم بیشتر از همه به حال توکا نیستانی سوخت.توکا که واسه راست و ریس کردن دندوناش اونم تو بلاد غربت معطل این حق التحریرهای چلچراغ بود. حالا این دفه که بره زیر دست خانوم دکترای چینی می تونه به این فک کنه که عموزاده خلیلی کی پولشو میده که اون دندون داغونه رو جراحی کنه؟ یا باید بی خیالش بشه؟
ای که همدردی همدلی میاره ناجور!



باز است

از کلمات درست استفاده کنید
بعد از این که دوشب بیدار بودم و از درد دندان محترم خواب به چشمم نیامد به مطب دندانپزشکی رفتم تا مگر از این درد زجرآور خلاصی پیدا کنم.دنداپزشک عزیز پس از کمی کندوکار و شستن و روفتن داخل دندان، پر کردن چاله ایجاد شده را به جلسه بعد موکول کرد و ما را به خانه فرستاد.قبل از خروج از مطب البته سری هم به منشی مطب زدم و ایشان هم بابت تخلیه عفونت دندان مبلغ 110 هزار تومان از من طلب کردند.یاد آن همه برچسب های رنگارنگی افتادم که روی در منازل شبانه می چسبانند و لوله بازکنی و تخلیه چاه 24 ساعته را تبلیغ می کنند آن هم با مبالغ بسیار پایین تر. گفتم: چاه را هم کامل تخلیه بکنند 110 هزار تومان نمی شود؛حالا این که یک دندان بیشتر نیست!
البته بعد مشخص شد که این هزینه مربوط به تخلیه نیست بلکه قیمت کامل ترمیم دندان است و از این لحاظ این قیمت در مقام مقایسه با دیگر دندانپرشکان بسیار مناسب تر است.با این همه درد دندان از بین رفته و درد جیب به سراغمان آمده و هنوزحداقل چهارجلسه دیگر باید در خدمت دهان و دندان محترم باشیم.
ششمین مهرنامه
ششمین شماره مهرنامه از شنبه گذشته روی کیوسک است.اگر نخریده اید قصور بزرگی مرتکب شده اید.تا دیر نشده بجنبید.در این شماره بچه های تحریریه مهرنامه، چه در باب اقتصاد و چه تاریخ و چه ادبیات همت عجیبی بر کوفتن و له کردن کمونیسم به خصوص در آمریکای لاتین داشته اند و آن روی رهبران چپ گرایی چون "کاسترو" و "چه" را نشان داده اند.بد نیست آدم بفهمد کرم از خود درخت است و هیچ ربطی به امپریالیسم و این جور چیزها ندارد.وقتی رهبران جامعه ای بر ایده هایی اشتباه پافشاری کنند و تعصب بورزند واقعا استکبار بی تقصیر است.

پی نوشت: از دوستانی که با مراجعه به کیوسک به در بسته خوردند و بر در و دیوار نوشتند که آمدیم نبودید تقاضا می شود خسارت وارده را به سرعت جبران کنند.کیوسک باز است.